سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
روابط عمومی به زبان آدمیزاد
این تارنما میعادگاهی است برای تمامی علاقمندان به مباحث روابط عمومی، مدیریت، خلاقیت، راهکارهای کسب موفقیت، کارآفرینی و ...؛ اگر ارایه کننده کالا و خدمات هستید، اگر وبلاگ نویسید یا به هر روش دیگری به اشاعه افکار خود می پردازید سری به ما بزنید: کلیه افراد علاقمند می توانند در یک دوره یک ماهه آزمایشی با وبلاگ "روابط عمومی به زبان آدمیزاد" (مهر 84) همکاری نمایند در صورت احراز شرایط با ما خواهید ماند. افراد غیر فعال و یا فعال در زمینه غیر مرتبط حذف خواهند شد.
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 613859
کل یادداشتها ها : 350
خبر مایه

موسیقی


1 2 3 >
الکساندر دوما داوری دولا پاتری؛ معروف به الکساندر دوما Dumas - Alexander یکی از مشهورترین رمان نویس های فرانسه است.الکساندر دوما در 24 ژوئیه 1802 در شهر کوچک ویه کوتوره در نزدیکی پاریس به دنیا آمد. پدر الکساندر دوما ژنرال دما فرزند یک مارکیز فرانسوی و یک مادر کنیز و سیاهپوست بود. ژنرال دوما در جزیره سن دومینگو به دنیا آمد و در قشون ناپلئون دارای مقام شامخی بود.

 الکساندر دوما پس از اتمام تحصیلاتش چون دارای خطی زیبا بود ابتدا در یک دفترخانه به کار منشیگری پرداخت و سپس به عنوان منشی وارد خدمت یکی از بزرگان آن دوره شد. جزئیات انقلاب کبیر فرانسه را از دهان پدر خود شنید و بعدها در رمان های خود توانست صحنه های مهیج و مخوف آن را با قلم زیبای خویش مجسم کند. اسناد و مدارک و یادداشت های خصوصی نیز که طی سنوات مختلف به دستش افتاد، او را در نوشتن رمان های متعددی که زمینه همه آنها تاریخ فرانسه است بسیار کمک کرد.

دوما به دلیل ذوق وافری که به مطالعه داشت با نویسندگان بزرگ و آثار بزرگان و کتب تاریخی و نمایشنامه های رمانتیک آشنا شد و آنها را با شوق و علاقه شگرفی مطالعه کرد و مشغول نوشتن نمایشنامه شد.

پس از اینکه مدتی صاحبان تئاتر او را ستودند، بالاخره در سال 1829 «هنری سوم» او در تئاتر فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد و این نمایشنامه نام او را بر سر زبان ها انداخت و موجب دوستی وی با ویکتور هوگو و سایر شعرا و نویسندگان شد.دوما پس از هنری سوم، نمایشنامه آنتونی را که یک درام عشقی بود به رشته تحریر درآورد.

موفقیت نمایشنامه اخیر حتی موفقیت «پیس اول» را تحت الشعاع قرار داد و بالاخره پس از یک رشته فعالیت های سیاسی، در سال 1844 بزرگترین و مشهورترین اثر خود را به نام سه تفنگدار منتشر ساخت و در همین سال یکی دیگر از کتاب های معروف خود را که کنت مونت کریستو نامیده می شد چاپ و منتشر کرد.

دوما در مدت چهل سال داستان ها و نمایشنامه ها و مقالات و اشعار متعددی منتشر ساخت که تعدادشان از دویست نیز تجاوز می کرد ولی هیچ یک از آنها از حیث ارزش ادبی و سایر محسنات با سه تفنگدار قابل مقایسه نیست.

شهرت او تقاضای ناشران را زیادتر کرد، تا جایی که دوما نویسندگان دیگر را به کار دعوت کرد تا از روی یادداشت های او داستان بنویسند و او خود در آنها دستی می برد و صحیح می کرد و به ناشران تحویل می داد که یکی از این شرکای ادبی او نویسنده معروف «اوگوست ماکت» نام دارد. استیونسن نویسنده ی نامدار انگلیسی می گوید:پس از شکسپیر عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است...

دوما نیز مانند تمام مردان بزرگ جهان از تهمت حسودان ایمن نماند و درباره او می گفتند که دیگران داستان ها را می نگارند و او فقط اسمش را پشت جلد آنها می نویسد.

اگر این تهمت پایه و اساس محکمی داشته باشد باید گفت که دوما به چه شهرت و محبوبیتی رسیده بود است که خوانندگان حاضر بوده اند هر اثر وی را تنها به صرف اینکه نام دوما بر پشت جلد آن منقوش بوده بخوانند، البته این حرف را در مورد جک لندن ، نویسنده بزرگ آمریکایی هم می زنند ولی آیا می توان قبول کرد؟

دوما در اوج شهرت کاخ افسانه آمیزی بنا کرد و آن را مونت کریستو نامید و خوان نعمتش را که برای دوست و بیگانه پیوسته باز بود، در آن گسترد، ولی سرانجام بر اثر اسراف و تبذیر و گشاده دستی های زیاد تهی دست شد و طلبکارانش کاخ وی را به فروش رساندند.

دوما در سال 1851 به بروسل رفت و در آنجا به نگارش خاطرات خویش مشغول شد، پس از آن به پاریس بازگشت و به کار روزنامه نویسی پرداخت. در سال 1858 به روسیه مسافرت کرد و اندکی پس از مراجعت، به سیسیل رفت و به دار و دسته یوسف گاریبالدی آزادیخواه بنام و ناجی ایتالیا پیوست و مدت چهار سال در راه هدف مقدس او با سرسختی و علاقه مبارزه کرد.

دوما در سالهای آخر عمر دچار مضیقه ی مالی و تنهایی و مشکلات خانوادگی و بیماری شد و سرانجام در پنجم دسامبر 1870 در سن شصت و هشت سالگی در خانه ی پسرش که بعدها یکی از نویسندگان بزرگ شد در دیپ درگذشت.

آثار
آثار دراماتیک او که در زمان خود نیز شهرت بسیار داشت عبارتند از:
- سه تفنگدار،
- گردن بند خانم موتسورو،
- ملکه مارگو،
- ژوزف بالسامو،
- پاسداران چهل و پنج گانه،
- آموری،
- لاله سیاه،
- تأثرات سفر،
- گودال جهنم،
- خدا وسیله ساز است،
- تبعیدشدگان،
- ابوالهول سرخ،
- آسکانیو،
- برج کج و کنت مونت کریستو،
- غرش توفان،
- قبل از طوفان.


  

مهر

در سانسکریت میترا ,در اوستا و پارسی میثر ,و در پهلوی میتر,و در فارسی مهر گفته می شود. که از ریشه سانسکریت آمده به معنی پیوستن. اغلب خاورشناسان معنی اصلی مهر را واسطه و میانجی ذکر کرده اند.مهر واسطه است میان آفریدگار و آفریدگان.میثره در سانسکریت به معنی دوستی و پروردگار و روشنایی و فروغ است و در اوستا فرشته روشنایی و پاسبان راستی و پیمان است.مهر,ایزد هماره بیدار و نیرومند استو برای یاری کردن راستگویان و بر انداختن دردغگویان و پیمان شکنان در تکاپوست.مهر از برای محافظت عهد وپیمان و میثاق مردم گماشته شده است.از این رو فرشته فروغ و روشنایی نیز هست که هیچ چیز ار او پوشیده نمی ماند.برای انکه از عهده نگهبانی بر آید اهورامزدا به او هزار گوش و ده هزار چشم داده است.مقام مهر در بالای کوه ((هرا))است,انجایی که نه روز است و نه شب ,نه گرم است و نه سرد,نه ناخوشی و نه کثافت .مهر از آنجا بر ممالک آریایی نگران است.این آرامگاه خود به پهنای کره زمین است یعنی مهر در همه جا حاضر است و با شنیدن آوای ستمدیدگان آگاه گشته به یاری آنان می شتابد.

آیین مهر در دین مسیح نیز مشهود است.ایزد مهر در اصل بجز ایزد خورشید بوده است اما بعدها آندو را یکی دانسته اند.مورخان یونانی مهر را به نام میترس یاد کرده اند و دکر کرده اند که ایرانیان خورشید را به اسم  ((میترس))میستایند.از این خبر پیداست که در یک قرن پیش از میلاد مسیح آندو با یکدیگر مخلوط شده اند.نگهبانی ماه هفتم و روز شانزدهم هر ماه را به عهده ایزد مهر است.

آبان

در اوستا آپ در پارسی باستان آپی و در فارسی آب گفته می شود.در اوستا بارها ((آپ))به معنی فرشته نگهبان آب استعمال شده و همه جا به صیغه جمع آمده است.نام ماه هشتم از سال خورشیدی و نام روز دهم از هر ماه را,آبان میدانند.ایزد آبان موکل بر آهن است و تدبیر امور و مصالح ماه به او تعلق دارد.به سبب آنکه((زو))که یکی از پادشاهان ایران بود در این روز با افراسیاب جنگ کرده ,او را شکست داده,تعاقب نمود و از ملک خویش بیرون کرد, ایرانیان این روز را جشن می گیرند,دیگر آنکه چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید مردم بسیار تلف گردید و بعضی به ملک دیگر رفتند. عاقبت در همین روز باران شروع به باریدن کرد و بنابراین ایرانیان این روز را جشن کنند. آفتاب در این ماه در برج عقرب یا کژدم قرار می گیرد.

آذر

در اوستا آتر ,آثر,در پارسی باستان آتر,در پهلوی آتر,و در فارسی آذر می گویند. آذر فرشته نگهبان آتش و یکی از بزرگترین ایزدان است.آریائیان(هندوان و ایزدان)بیش از دیگر اقوام به عنصر آتش اهمیت  میدادند.ایزد آذر نزد هندوان ,آگنی خولنده شده و در ((ودا)) (کتاب کهن و مقدس هندوان)از خدایان بزرگ به شمار رفته است. آفت اب در این ماه در برج قوس یا کماندار قرار می گیرد.

دی

در اوستا داثوش یا دادها به معنی آفریننده ,دادار و آفریدگار است و غالبا صفت اهورامزدا است و آن از مصدر ((دا)) به معنی دادن و افریدن است.در خود اوستا صفت دثوش(=دی)برای تعیین دهمین ماه استعمال شده است. در میان سی و روز ماه,روزهای هشتم و بیست و سوم به دی(آفریدگار,دثوش)موسوم است. برای اینکه سه روز موسوم به ((دی))با هم اشتباه نشوند نام هر یک را به نام روز بعد می پیوندند. مثلا روز هشتم را ((دی باز)) و روز پانزدهم را ((دی بمهر))و....دی نام ملکی است که تدبیر امور و مصالح روز و ماه دی به او تعلق دارد.

بهمن

در اوستا وهومنه ,در پهلوی وهومن,در فارسی وهمن یا بهمن گفته شده که کلمه ای است مرکب از دو جزء: ((وهو))به معنی خوب و نیک و ((مند))از ریشه من به معنی منش:پس یعنی بهمنش,نیک اندیش,نیک نهاد.نخستین آفریده اهورامزدا است و یکی از بزرگترین ایزدان مزدیسنا. در عالم روحانی مظهر اندیشه نیک و خرد و توانایی خداوند است. انسان را از عقل و تدبیر بهره بخشید تا او را به آفریدگار نزدیک کند.یکی از وظایف بهمن این است که به گفتار نیک را تعلیم می دهد و از هرزه گویی باز می دارد.خروس که از مرغکان مقدس به شمار می رود و در سپیده دم با بانگ خویش دیو ظلمت را رانده ,مردم را به برخاستن و عبادت و کشت و کار می خواند,ویژه بهمن است.همچنین لباس سفید هم از آن وهمن است. همه جانوران سودمند به حمایت بهمن سپرده شده اند و کشتار در بهمن روز منع شده است. بنا به نوشته ابوریحان بیرونی جانوران سودمند به حمایت بهمن سپرده شده اند و کشتار در بهمن روز منع شده است.بهمن اسم گیاهی است که به ویژه در جشن بهمنجه خورده می شود.و در طب نیز این گیاه معروف است.

اسفند

دراوستا اسپنتا آرمیتی,در پهلوی اسپندر,در فارسی سپندار مذ,سفندارمذ,اسفندارمذ,و گاه به تخفیف سپندار و اسفند گفته شده که کلمه ای است مرکب از دو جزء: سپند,که صفت است به معنی پاک و مقدس,یا ارمئتی هم مرکب از دو جزء: اول آرم که قید است به معنی درست,شاید و بجا.دوم متی از مصدر من به من معنی اندیشیدن . بنابراین ارمتی به معنی فروتنی,بردباری و سازگاری است و سپنته آرمتی به معنی بردباری و فروتنی مقدس است.در پهلوی آن را خرد و کامل ترجمه کرده اند.سپندارمذ یکی از امشاسپندان است که مونث و دختر اهورامزدا خوانده شده است.وی موظف است که همواره زمین را خرم ,آباد,پاک و بارور نگه دارد,هر که به کشت و کار بپردازد و خاکی را آباد کند خشنودی اسپندارمذ را فراهم کرده است و آسایش در  روی زمین سپرده به دست اوست و خود زمین نیز نماینده این ایزد بردبار و شکیباست و مخصوصا مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است .بیدمشک گل مخصوص سپندارمذ  می باشد.


  

فروردین

فروردین نام نخستین ماه و فصل بهار و روز نوزدهم هر ماه در گاه شماری اعتدالی خورشیدی است.در اوستا و پارسی باستان فرورتینام,در پهلوی فرورتین و در فارسی فروردین گفته شده که به معنای فروردهای پاکان و فروهرهای ایرانیان است.بنا به عقیده پیشینیان,ده روز پیش از اغاز هر سال فروهر در گذشتگان که با روان و وجدان از تن جدا گشته,برای سرکشی خان و مان دیرین خود فرود می آیند و ده شبانه روز روی زمین به سر میبرند. به مناسبت فرود آمدن فروهرهای نیکان,هنگام نوروز را جشن فروردین خوانده اند. فروهران در ده روز آخر سال بر زمین هستند و بامداد نوروز پیش از بر آمدن آفتاب,به دنیای دیگر می روند.

 اردیبهشت

 اردیبهشت نام دومین ماه سال و روز دوم هر ماه در گاهشماری اعتدالی خورشیدی است. در اوستا اشاوهیشتا و در پهلوی اشاوهیشت و در فارسی اردیبهشت گفته شده که کلمه ای است مرکب از دو جزء:

جزء اول((اشا))از جمله لغاتی است که معنی آن بسیار منبسط است,راستی و درستی,تقدس,قانون و آئین ایزدی,پاکی....و بسیار هم در اوستا به کار برده شده است.جزء دیگر این کلمه که واژه ((وهیشت))باشد. صفت عالی است به معنای بهترین,بهشت فارسی به معنی فردوس از همین کلمه است.در مجموع این کلمه به بهترین راستی و درستی است.  در عالم روحانی نماینده صفت راستی و پاکی و تقدس اهورامزداست و در عالم مادی نگهبانی کلیه آتش های روی زمین  به او سپرده شده است. در معنی ترکیب لغت اردیبهشت((مانند بهشت))هم آمده است.

خرداد

خرداد نام سومین ماه سال و روز ششم در گاهشمار اعتدالی خورشیدی است. در اوستا و پارسی باستان هئوروتات ,در پهلوی خردات و در فارسی خورداد یا خرداد گفته شده که کلمه ای است مرکب از دو جزء: جزء هئوروه که صفت است به معنای رسا.,همه,درست,و کامل.دوم تات که پسوند است برای اسم مونث,بنابراین هئوروتات به معنای کمال و رسایی است.ایزدان تیرو باد و فروردین از همکاران خرداد می باشند. خرداد نماینده رسایی و کمال اهورامزداست و در گیتی به نگهبانی آب گماشته شده است.

 تیر

تیر نام چهارمین ماه سال و روز سیزدهم هر ماه گاهشماری اعتدالی خورشیدی است. در اوستا تیشریه,در پهلوی تیشتر و در فارسی صورت تغییر یافته آن یعنی تیر گفته شده که یکی از ایزدان است و به ستاره شعرای یمانی اطلاق می شود.فرشته مزبور نگهبان باران است و به کوشش او زمین پاک ,از باران بهره مند می شود و کشتزارها سیراب میگردد. تیشتر رادر زبانهای اروپایی سیریوس خوانده اند.هر گاه تیشتر از اسمان سر بزند و بدرخشد مژده ریزش باران می دهد. این کلمه را نباید با واژه عربی به معنی سهم اشتباه کرد.

امرداد

امرداد نام پنجمین ماه سال و روز هفتم هر ماه در گاهشماری اعتدالی خورشیدی است. در اوستا امرتات ,در پهلوی امرداد و در فارسی امرداد گفته شده که کلمه ای است مرکب از سه جزء:

اول((ا))ادات نفی به معنی نه,دوم((مرتا)) به معنی مردنی,نیست و نابود شدنی و سوم تات که پسوند و دال بر مونث است. بنابر این امرداد یعنی بی مرگی و آسیب ندیدنی یا جاودانی. پس واژه ((مرداد))به غلط استعمال می شود.در ادبیات مزدیسنا امرداد یکی از امشاسپندان است که نگهبانی نباتات با اوست. در مزدیسنا شخص باید به صفات مشخصه پنج امشاسپند دیگر که عبارتند از :

نیک اندیشی,صلح و سازش,راستی و درستی,فروتنی و محبت به همنوع,تامین اسایش و امنیت بشر مجهز باشد تا به کمال مطلوب همه که از خصایص امرداد است نایل گردد.

شهریور

شهریور نام ششمین ماه سال و روز چهارم هر ما در گاهشماری اعتدالی خورشیدی است. در اوستا خشتروئیریه,در پهلوی شتریور و در فارسی شهریور میدانند. کلمه ای است مرکب از دو جزء:خشتر که در اوستا و پارسی باستان و سانسکریت به معنی کشور و پادشاهی است و جزء دوم صفت است از ور به معنی برتری دادن وئیریه یعنی برگزیده و آرزو شده و جمعا یعنی کشور منتخب یا پادشاهی برگزیده . این ترکیب بارها در اوستا به معنی بهشت یا کشور آسمانی اهورامزدا آمده است. شهریور در جهان روحانی نماینده پادشاهی ایزدی و فر و اقتدار خداوندی است و در جهان مادی پاسبان فلزات .چون نگهبانی فلزات با اوست او را دستگیر فقرا و ایزد رحم و مروت خوانده اند.روایت شده است شهریور آزرده و دلتنگ می شود از کسی که سیم و زر را بد به کار اندازد یا بگذارد که زنگ بزند.

ادامه دارد...


  

به خوشنودی اهورا مزدا

فروهر نماد ایرانیان

ایرانیان یکی از کهن ترین مردمانی هستند که نمادی بسیار زیبا و شگفت آور و پر از دانش و فرزانش و خرد برای خود درست کردند.

واژه ی فروهر از دو بخش "فر" به چم "پیش" و "وهر" به چم "کشنده و برنده" درست شده است و روی هم به چم (معنی) "پیش برنده" است و یکی از نیروهای چهار گانه ی هستی مشیا (انسان) است.

گوشزد: گویش درست آنFarvaharاست و نهForoohar

در باور ایرانیان باستان یا زرتشتیان، هستی از چهار گوهر ساخته شده که به هم پیوسته اند و از پرتوهای آنها بر یکدیگر پویندگی و بالندگی از هر کس سرچشمه می گیرد.

این چهار بخش بدین شمارند: تن، جان، روان و فروهر. تن و جان از آن جهان زمینی هستند ولی روان و فروهر از آن جهان مینوی سرشت مشیا (انسان) هستند.

فروهر ارزشمندترین  گوهر پاره ی هستی مشیا است، زیرا پرتویی از فروغ بیکران نهاد اهورامزدا است که در سرشت هر کس سرچشمه ی پیدایش و پویایی فروزه های اشویی است. فروهر، گوهری است که روان را از گرایش به کژی و کاستی و دروغ باز می دارد تا روان به آرامی راه خدا جویی را سپری کند و شایستگی فراگیری روشنایی راستین و پیام سروش را داشته باشد. فروهر تن و روان را بسوی رسایی و جاودانگی رهبری می کند. پس از مرگ، فروهر هر کس به همان گونه ی نخستین خود به گوهر خود می پیوندد.

این نشان در زمان هخامنشیان، برگرفته از اندیشه ی بنیادی دین پاک اشو زرتشت و برخی از نمادهای اندیشه ی دیگران به ویژه آیین پر راز مهر ایرانی، ساخته شد و نماد مردمی ایرانیان شد.

هر یک از اندام های نگاره ی فروهر، گویای اندریافته ای در اندیشه ی نیاکان ما دارد، که در اینجا چکیده ای بسیار کوتاه از آن را بازگو می کنیم:

چهره ی سالخورده و درخشان و سامان فروهر: یاد آوری الگوی به کار گیری آزمودگی پیران جهان دیده، دانا، رسا و خردمند است و درخشان و سامان بودن چهره ی او  پاکی و آراستگی را گوشزد می کند.

دست راست فروهر هم رو به جلو و هم به بالا است: رو به جلو بودن دست آرمان مشیا (انسان) را یاد آوری می کند که همواره به سوی پیشرفت و بالندگی باشد. راست بودن دست نشان راستی و آشتی جو بودن او در پیشرفت است. افراشته به بالا بودن دست نشان ستایش به درگاه اهورامزدای یکتا همزمان با پیشرفت است.

چنبره ی (حلقه ی) در دست چپ فروهر: نشان پیمان سپند (مقدس) مشیا با اهورامزدا در پیوستن به اشویی است. چپ بودن دست نشان شیفته بودن دل و جان به اهورامزدا است، چون دست چپ به دل نزدیکتر است.

این نماد امروزه بگونه ی انگشتر پیوند (حلقه ی ازدواج) در همه ی جهان بکار گرفته می شود. زن و شوهر نیز با دادن انگشتر پیوند در دست چپ، پیمانی سپند را با یکدیگر می بندند که همیشه به یکدیگر زنهار دار (وفادار) باشند.

بال های فروهر: بال های گشاده ی فروهر در سه اشکوب (طبقه) فراگیری پندار نیک = هومت، گفتار نیک = هوخت و کردار نیک = هورشت را به او سپارش (سفارش) و یاد آوری می کند و نشان وارستگی مشیا از گرایش های ناهنجار است، تا او به یاری آن، نیروی پرواز مینوی گرفته و به درجه ی رسایی و والا  و سرانجام  به‌ اهورامزدا برسد.

براستی چه زیبا گفت آن پیامبر و آموزگار بزرگ اشو زرتشت، چون تنها با بکار بستن همین پندار، گفتار و کردار نیک  جهانی پر از آرامش و آشتی خواهیم داشت.

چنبره ی (حلقه ی) پیرامون کمر فروهر: در این نشان فرزانش ژرف و کهن زرتشتی ایرانی نهفته است که یاد آور نماد بی پایانی روزگار یا چنبره ی (حلقه ی) روزگار است و برگشت کردار مشیا به خود او است، به دیگر سخن دوزخ و بهشت در همین جهان است و هرچه بکنیم به خودمان برمی گردد و تنها پس از مرگ، این کردار ما است که روان مان را در جهان مینوی شاد یا اندوهگین  خواهد کرد. در آیین پاک زرتشت بهشت برین یا دوزخ سوزان نوید داده نشده است.

دو رشته ی آویخته در پایین یکی به سوی راست و دیگری به سوی چپ: رشته ی سوی راست نشان سپنته مینو = منش پاک و رشته ی چپ نشان انگره مینو = اندیشه پلید است. باز در این نشان فرزانش ژرف و کهن زرتشتی ایرانی را می بینیم که می گوید در مشیا (انسان) دو نیروی اهورایی و اهریمنی هست و او با کوچکترین گرایشی به سوی نیروی اهریمنی، نابود خواهد شد. به دیگر سخن، خوبی و بدی در درون مشیا هستی دارد و این اوست که با پندار، گفتار و کردار نیک به منش پاک خواهد رسید. در فرزانش زرتشتی اهریمن (شیطان) هستی جداگانه ای نیست که همواره در کمین باشد که مشیا (انسان) را گول بزند و او را از راه راست کژ کند، ونکه (بلکه) این نیروی اهریمنی، در درون او جای دارد و این اوست که با پشت سر گذاشتن این نیرو و رسایی (تکامل) توانا خواهد شد که به اهورامزدا نزدیک شود. این نارسایی مشیا (انسان) است که هر لغزشی را گردن کسی می اندازد، و آفریدن هستی به نام شیطان، سستی او در برابر دشواری ها و سختی ها است.

دامن فروهر رو به پایین در سه اشکوب (طبقه): نشان بد اندیشی =  دُژمت، بد گفتاری = دُژوخت و بد کرداری = دُژورشت است و  یاد آوری می کند که هر کسی باید با زیر پا گذاشتن اندیشه، گفتار و کردار ناپاک، کینه، رشک، آز و بدی را از خود دور سازد.

در پایان به امید روزی که مردم با دوری از پی ورزی (تعصب) دوباره بیدار شوند و ریشه های زیبا و ژرف خود را باز شناسند.

 

siamack7@yahoo. com


  

 

جمعه ساکت ، جمعه متروک        جمعهءچون کوچه های کهنه،غم انگیز  

     

جمعهءاندیشه های تنبل بیمار        جمعه خمیازه های موذی کشدار

 

                      جمعه بی انتظار، جمعه تسلیم

 

آه چه آرام وپر غرور گذر داشت      زندگی  چو جویبار غریبی

 

در دل این جمعه های ساکت  ومتروک در دل این خانه های خالی دیگر

 

آه چه آرام  وپر غرور گذر داشت.     (فروغ فرخ زاد)


  

یا بهتر بگویم حرفهای تنهائی

یا درد دل دوستانه

 

حرفهای تنهائی من از آنجا نشأت می‌گیرد که می‌بینم هنوز مردم ایران زمین، این خاک خوب وطنم، خیلی چیزها را از یاد نبردند و برخی مواقع کمی چیزها از یادشان می‌رود.

مثلاً هنوز از یاد نبردند که روزهای فرخنده‌ای مثل اعیاد شعبانیه خصوصاً، نیمه شعبان ـ روز میلاد دوازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت، منجی بشریت از ازل تا ابد ـ مغتنم شمرده و به بهانه‌های مختلف مثل: مجالس عقد و عروسی، مولودی، دیدار بزرگان و دوستان خانواده و فامیل، مسافرتهای دسته‌جمعی و ..... عزم سفر می‌کنند. که اکثر اوقات با خودروی شخصی می‌روند و بقیه با وسایل حمل و نقل دیگری همچون اتوبوس، مینی‌بوس، میدل باس، سواری‌های بیابانی؛پژو ، و ... به مقاصد مختلف راهی سفر می شوند.

از آنجا این صحبت‌ها را می‌گویم که فکر میدانم اکثر شما بهتر می‌دانید من در کجا مشغول به فعالیت هستم. من در صنعت حمل و نقل سهمی کوچکی از وظایف یک ایرانی بودن را به جا می‌آورم.

در همچون روزهایی همیشه آه بلندی از نهاد ما به آسمان می‌رود، چرا که با وضعیت بدی از طرف مسافران محترم مواجه می‌شویم.

این رشته تحصیلی (روابط عمومی) خیلی در شغل من بعنوان کارمند یک شرکت اتوبوسرانی (بین شهری و بین‌المللی) موثر و کارساز بود چون به علت برخوردی از دانش روابط عمومی در سطح بالایی باعث ارتقا تفکر فکری و منطقی من و برخورد با عموم ملت بود که به نوعی همیشه با ما در ارتباط هستند و کسانی که در صنوف مختلف شغلی نیز در این جرگه با ما همراهند.

بعضی چیزها را از یاد برده‌اند از آنجائی که ؛ در حال حاضر بعلت برخی مسائل از جمله روزهای تابستان ـ رفتن بیشماری از اتوبوسها به سرویس‌های دربستی ـ ازدیاد مسافر در پایانه‌ها ـ کاهش وسایل حمل و نقل بین شهری و .... باعث شده که عزیزانی که بصورت تلفنی با ما در تماس هستند، برخوردهای بسیار زننده و ناشایست داشته باشند و حتی با اینکه با برخورد بسیار مناسب از طرف شخص من روبرو می شوند بقولی سوء‌استفاده کرده و بسیار با جسارت و بدون شرم و حیا و با پررویی تمام گفتگو می‌نمایند.(فرقی ندارد مرد باشد و یا زن )

نمیدانم متاسف باشم به حال جماعت ایرانی و یا ناراحت شوم از طرز فکر و سطح فکرپایین و فرهنگ برخی‌ها ـ هنوز و هنوزه انسانهایی در لباسهای مختلف نقش خود نمیدانند چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنند.

علی‌‌الحال از شما دوستان عزیز که بطور حتم دوستان و خانواده و فامیل های عزیز دارید که می‌خواهند عازم سفر بشوند متذکر شوید کسی که با خوشرویی پاسخ شما را با اصول و منطق می‌هد آیا سزاوار است با او ناشایسته برخورد کرد. البته مشت نمونه خراوار است و این گوشه کوچکی است.

صنعت حمل و نقل صنعت بسیار گسترده‌ای است که تمام مناظق کشوری را بهم اتصال می‌دهد و ما نیز سعی می‌کنیم وظایف خود را به نحو احسن انجام دهیم.


  

                  خواهم ای جان ماه تابانت کن          همچو خود خورشید رخشانت کنم

                  از تجلی نور بارانت کنم                   محو اشراقات سبحانت کنم

                                       در هدایت پیر دورانت کنم                                            

                  تا شوی آسوده ار هر قیل و قال          لغو دانی بحث امکان و محال

                   بر دری خود رشته و هم و خیال         وا رهی از حب جاه و حب مال

                                     در هوای عشق خوبانت کنم

                  گر قدم خواهی به راه حق زنی        پای زن محکم تو بر نفس دنی

                   تا نگردی فتنه ما و منی              جوز الطاف ولایت مآمنی

                                        تا امان از کید شیطانت کنم

                   حیف باشد آنکه عمری ساعتی       خود ندانی در خطا یا طاعتی

                   از کجا و تا کدامین غایتی          تا بیابی از حقیقت آیتی

                                        دائما سر در گریبانت کنم

                   چون بگردی از گناه خود خجل        چون ببینم من تورا بشکسته دل

                   دست گیر تو شوم در آب و گل      دور گردانم زتو شر مضل

                                      مفتخر برتر ز اقرانت کنم

                                                                              

                                                                                ادامه دارد......


  

نه تو می مانی،نه اندوه

 

            ونه هیچ یک از مردم این آبادی

 

به حباب نگران لب یک رود قسم

 

و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

         

           غصّه هم خواهد رفت

 

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

 

                                لحظه ها عریانند

 

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز

 

تو به آیینه،      نه،آیینه به تو خیره شده است

 

       تو اگر خنده کنی

                   

                   او به تو می خندد

و اگر بغض کنی ...

 

           آه از آیینه ی که چه ها خواهد کرد

 

گنجه ی دیروزت پر شده از حسرت و اندوه و چه حیف

 

        بسته های فردا همه ای کاش،ای کاش

 

            ظرف این لحظه ولیکن خالی است

 

       ساحت سینه پذیرای چه کسی خواهد بود؟

 

غم که از راه رسید

 

                 درِ این سینه بر او باز مکن

 

          تا خدا یک رگ گردن باقی است

 


  
این متن خطبه بدون الف از حضرت علی (علیه سلام)
حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ

بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن

خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن

فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ

مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی

مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ

فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ

تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ

مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ

نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ

مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ

یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ،

رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ

رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ

مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ

مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ

مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم

بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ

یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم

مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ

مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ

حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ

جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ

شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ

حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ

قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ

نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ

وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ

مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ

بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ

وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ

قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ

لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ

یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ

شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ

تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ،

بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ

صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ

عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ

بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ

وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ

تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ

عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ

عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن

تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ

طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن

عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ

یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ

مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ

ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ

بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ

رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی

وَ لَکُم.

ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش (بر غضبش) پیشی گرفته است. سخن (و حکم) اوتمامیّت یافته (و قطعی است)؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.

ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش (بریده و) کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید (و بیم) عذابش (به خود او) پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که (انسان را به گرفتاری خویش مشغول و) از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.

از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او (به توحید) گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار (در یقین). و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. (بر کردارها) آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و (آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او) عطا فرمود. همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه (و مقتدر). و به برتری شأنش پاک (و منزّه) است. و به علوّ مقامش (به حق) خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی (در معرفت) بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. (به آفریدگان) نزدیک است و (در رفعت مقام، از آنان) دور است. (به علوّ شأنش از آنان) دور است و (به آنان) نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را –در بهترین (و ضروری ترین) برهه و در دوران گسیختگی (وحی) و کفر- به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار (برانگیختن پیامبران به) پیامبری (از جانب) خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی (به قضا و حکم حق) بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی (ویژه و فراوان) از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما (از پروردگارتان) درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن (از گناه) و پشیمانی و بازگشت (به طاعت) باشد.

هر کدامتان که غنیمت شمار (فرصت) است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از (گرفتاری و) مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و (به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و (نزدیکترین) دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای (به عیادت و وداع) به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

(در چنین حالی می بینی که) تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. (هم اکنون می بینی) رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ (از هر جامه و پیرایه ای) عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، (قطعه دیگر) کفنش را نیز بر او افکنده اند، (به گونه ای که) از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و (نزدیکان) با او وداع نموده، بدرودش گفتند. (اینک می نگری) بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و (کسانی که) یار و همنشین و خویشاوند و دوست (او بودند)، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

(اکنون) درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. (و بدین گونه است) تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده (و هویدا) می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری (که مجاز به تکلّم است)، آورده می شوند. داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا (به حالشان) است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده (و بدان توجّه) نمی گردد. و دلیل (و عذر) او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد (و به وی سپرده می شود) و بدی کردارش (بر او و دیگران) بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او (به حرام)  و دستش به سخت گیری (نامورد) او و پایش به گام برداشتن (به سوی حرام)، پوستش به لمس (نامشروع) و شرمگاهش به تماس (به حرام) گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را (به عذاب وحشتناک) تهدید می کنند و (خداوند) بینا از کارش پرده بر می دارد. پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور (عذاب او) به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، (پیوسته) پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد (و تبدیل می شود). و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام (نا خجسته ای) و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که (ایمان و طاعتشان را) از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان (بهشتی) بهره مند می گردد. و جامهایی (مملو از خوراکی و نوشیدنی) پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم (و از نوشیدنی های بهشت) بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی (پاکیزه) در باغی روشن، (با درختانی) پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد. ا

این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن (نیز) کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس (شیطانی) او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.

این کلامی است قاطع و انکارناپذیر و حکمی بر پایه عدل. بهترین سخنی است که (از خدا و رسول) برگرفته شده و برترین پندی است که (درقرآن) بدان تصریح شده است. از سوی پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس (برتر از تمامی فرشتگان و دارای پاکی) ممتاز، آن را بر پیامبری هدایت یافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامی داشتگان شایسته (الهی) بر او باد. پناه می برم به پروردگار مهربان از شرّ هر (شیطان) رانده شده. پس باید هریک از شما (به درگاه خداوند) تذلّل نماید و (به آستانش) دعا و زاری کند تا از پروردگار هر آفریده ای، آمرزش بطلبیم برای خودم و شما

  

جشن اَمردادگان خجسته باد

در گذشته هر روز برای خود نامی داشت. هنگامی که نام ماه و روز یکی می شد جشنی برگزار می شد. جشن امرداد، 7 امرداد ماه (اَمرداد روز از ماه اَمرداد) در ستایش و گرامیداشت امشاسپند امُرداد برگزار می‌شود. واژه‌ی امرداد در پارسی  اوستایی اَمِرتات ameretat و در پارسی پهلوی اَمرداد amordad است. 

 واژه‌ی امرتات، از سه بخش درست شده است: (اَ + مِر + تات). بخش نخست، اَ در زبان پارسی پیشوند نایش (نفی) است، بخش دوم، مَر از ریشه‌ی کنشی (مصدری) به چم مرگ و بخش سوم، تات پسوند رسایی و تندرستی است، و روی‌هم رفته به چم (معنی) بی‌مرگی و جاودانگی است. یاد‌آوری می‌شود که امرداد هم ریشه با واژه‌ی انگلیسی Immortal  است.

این نام در اوستا، به ویژه در گات‌ها فروزه‌ای (صفتی) است برای اهورامزدا، نماد جاودانگی و پایندگی او.

امرداد در باورهای ایرانی در جهان گیتیک (فیزیکی) نگهبان و سرپرست گیاهان و روییدنی‌ها است و از همین روی با خرداد در کنار هم جای دارند، چون رسایی یا هُردات (کمال) و پایداری در جهان مینُوی از آن این دو امشاسپند است.

از این روی این جشن را بیشتر در دامن نهاد یا پرهام (طبیعت)،  برپا می‌کردند.

نیاکان ما در این روز به به باغ ها و کشتزارهای خرم و دلنشین می رفتند و پس از نیایش به درگاه اهورامزدا و در پی آیین‌هایی این جشن را با شادی و فرخندگی در هوای پاک برگزار می کردند.

یاد‌آوری می‌شود که زرتشتیان(نیاکان ما) شیفته نهاد (طبیعت) بودند و همیشه در چپیره‌ی (جامعه) آنان نهاد از جایگاه والا و پر ارجی برخوردار بود و در نگهداشتن آن بسیار کوشا بودند در آیین زرتشت نهاد بخشی از اهورامزدا است و  پاداش کسی که در نگهبانی جانوران، نهاد و آبادانی آن می کوشد از هزارها بار نیایش بیشتر است. کوتاه سخن اشو زرتشت می‌گوید: آسیب رساندن به نهاد برابر با ناسزا گفتن به آفریننده‌ی آن است.

گوشزد: همانگونه که گفته شد واژه‌ی امرداد به چم (معنی) بی مرگی است و اگر "اَ" آن را که پیشوند نایش (نفی) است برداریم، به مرداد به چم دیو نیستی و مرگ دگرگون می‌شود. شوربختانه در گاهنامه‌های (تقویم) امروز ایران به نادانی و بدون آگاهی به جای ماه امرداد، ماه مرداد بکار گرفته می‌شود، که این شایسته نیست. از همین رو‌ی زیباست اگر به جای واژه ماه مرداد، واژه ماه امرداد را زین پس بکار گیریم.

 امرداد مه است سخت خرم               مَی نوش پیاپی و دمادم

ایدون باد


  
+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروزه!


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ برای آشنایی با نرم افزار جامع روابط عمومی سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ درود بر شما. اگر مایلید بدانید چقدر در روابط عمومی قوی هستید سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ به سهامداران خود احترام بگذارید. به آنان نشان دهید که متشخص و امین هستید!


+ تا کنون همه از مشتری مدار گفته اند. سری به روابط عموی به زبان آدمیزاد بزنید و این بار از سهام دار مداری بشنوید.


+ صاحب سهم را مشتری و هواخواه موسسه سازید (1) با افزایش تعدا صاحبان سهام است که می توان دموکراسی اقتصادی را بر پایه های محکم استوار نمود.ادامه...


+ در دنیای تبلیغات خودخواه نباشید. تنها تبلیغات سازمان خود را پیش نبرید گاهی حمایت تبلیغات سازمان های غیرانتفاعی بیشتر به شما کمک خواهد کرد.(اصلاعات بیشتر در روابط عمومی به زبان آدمیزاد)


+ گاهی ممکن است برنامه ای را با زحمات و هزینه زیاد دنبال کنید بدون به دست آوردن کوچکترین نتیجه.پس همیشه برنامه های خود را ارزیابی کنید. سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید تا با نمونه ای از این مشکل آشنا شوید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ