سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
روابط عمومی به زبان آدمیزاد
این تارنما میعادگاهی است برای تمامی علاقمندان به مباحث روابط عمومی، مدیریت، خلاقیت، راهکارهای کسب موفقیت، کارآفرینی و ...؛ اگر ارایه کننده کالا و خدمات هستید، اگر وبلاگ نویسید یا به هر روش دیگری به اشاعه افکار خود می پردازید سری به ما بزنید: کلیه افراد علاقمند می توانند در یک دوره یک ماهه آزمایشی با وبلاگ "روابط عمومی به زبان آدمیزاد" (مهر 84) همکاری نمایند در صورت احراز شرایط با ما خواهید ماند. افراد غیر فعال و یا فعال در زمینه غیر مرتبط حذف خواهند شد.
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 6510
بازدید دیروز : 12081
کل بازدید : 704724
کل یادداشتها ها : 350
خبر مایه

موسیقی


جان تاد، در خانواده‌ای پر اولاد به دنیا آمد. خانواده او
بعدها به دهکده دیگری رفت. در آنجا هنوز جان بچه بود که پدر و مادرش مردند.

قرار شد که یک عمه عزیز و دوست داشتنی سرپرستی جان را به
عهده بگیرد. عمه یک اسب ویک خدمتکار به اسم سزار فرستاد تاجان را که آن موقع شش
سال بیشتر نداشت به خانه او ببرد. موقعی که داشتند به خانه عمه می‌رفتند، این
گفتگو بین جان و سزار صورت گرفت:

 جان: او آنجاست 

سزار: اوه، بله، او آنجا منتظر توست.

جان: زندگی کردن با او خوب است؟

سزار: پسرم تو در دامان پر مهری بزرگ خواهی شد.

جان: او مرا دوست خواهد داشت؟

سزار: آه، او دریا دل است.

جان: او به من اتاق می‌دهد؟می‌گذارد برای خودم توله سگ
بیاورم؟                  

سزار: او همه کارها را جور کرده است.پسرم! فکر می‌کنم کاری
کرده که حیرت کنی.

جان: یعنی قبل از این که برسیم نمی‌خوابد؟

سزار: اوه، نه، مطمئن باش به خاطر تو بیدار می‌ماند. وقتی
از این جنگل بیرون برویم، خواهی دید که توی پنجره شمع روشن کرده است.

و راستی هم وقتی که به خانه نزدیک شدند، جان دید که در
پنجره شمعی می‌سوزد و عمه در آستانه در خانه ایستاده است. وقتی که با خجالت نزدیک
شد، عمه جلو آمد، او را بوسید و گفت: «به خانه خوش آمدی!»

جان تاد در خانه عمه‌اش بزرگ شد. او بعدها وزیر عالیقدری
شد. عمه‌اش در واقع مادر او بود.

او به جان خانه دومی داده بود.

سالها بعد عمه جان برایش نامه نوشت و گفت که مرگش نزدیک
است. دلش می‌خواست بداند جان در این باره چه فکر می‌کند. این چیزی است که جان تاد
در جواب عمه‌اش نوشته است:

« عمه عزیزم! سالها قبل خانه مرگ را  ترک کردم، در
حالیکه نمی‌دانستم کجا می‌روم و یا اصلا کسی به فکرم هست یا عمرم به سر رسیده است.
راه طولانی بود، ولی خدمتکار دلداریم می‌داد. بالاخره من به آغوش گرم شما و یک
خانه جدید رسیدم. آنجا کسی در انتظارم بود و من احساس امنیت کردم. همه این چیزها
را شما به من دادید.

حالا نوبت شما شده است. دارم برای شما می‌نویسم که بدانید
کسی آن بالا منتظر شماست. اتاقتان آماده است، شمع در پنجره آن خانه روشن است، در
باز است و کسی منتظر شماست.»


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروزه!


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ برای آشنایی با نرم افزار جامع روابط عمومی سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ درود بر شما. اگر مایلید بدانید چقدر در روابط عمومی قوی هستید سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ به سهامداران خود احترام بگذارید. به آنان نشان دهید که متشخص و امین هستید!


+ تا کنون همه از مشتری مدار گفته اند. سری به روابط عموی به زبان آدمیزاد بزنید و این بار از سهام دار مداری بشنوید.


+ صاحب سهم را مشتری و هواخواه موسسه سازید (1) با افزایش تعدا صاحبان سهام است که می توان دموکراسی اقتصادی را بر پایه های محکم استوار نمود.ادامه...


+ در دنیای تبلیغات خودخواه نباشید. تنها تبلیغات سازمان خود را پیش نبرید گاهی حمایت تبلیغات سازمان های غیرانتفاعی بیشتر به شما کمک خواهد کرد.(اصلاعات بیشتر در روابط عمومی به زبان آدمیزاد)


+ گاهی ممکن است برنامه ای را با زحمات و هزینه زیاد دنبال کنید بدون به دست آوردن کوچکترین نتیجه.پس همیشه برنامه های خود را ارزیابی کنید. سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید تا با نمونه ای از این مشکل آشنا شوید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ