سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
روابط عمومی به زبان آدمیزاد
این تارنما میعادگاهی است برای تمامی علاقمندان به مباحث روابط عمومی، مدیریت، خلاقیت، راهکارهای کسب موفقیت، کارآفرینی و ...؛ اگر ارایه کننده کالا و خدمات هستید، اگر وبلاگ نویسید یا به هر روش دیگری به اشاعه افکار خود می پردازید سری به ما بزنید: کلیه افراد علاقمند می توانند در یک دوره یک ماهه آزمایشی با وبلاگ "روابط عمومی به زبان آدمیزاد" (مهر 84) همکاری نمایند در صورت احراز شرایط با ما خواهید ماند. افراد غیر فعال و یا فعال در زمینه غیر مرتبط حذف خواهند شد.
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 9920
کل بازدید : 708161
کل یادداشتها ها : 350
خبر مایه

موسیقی


منصور حلاج

حسین ابن منصور حلاج مشهورترین و بی پرواترین چهره تصوف و عرفان ایرانی و جامعه اسلامی است. منصور حلاج در سال 244 هجری قمری در نزدیک بیضای فارس دیده به جهان گشود. دود مان وی به زرتشتیان می رسد. وی از سال 260 تا 284 ه ق با عرفان بزرگی چون سهل تستری، عثمان مکی، وجنیدی بغدادی محشور بود. پدر وی پنبه فروشی می کرد، بدان علت او را حلاج گفته اند.

از همان کودکی پیوسته همراه پدر به خوزستان و عراق رفت و آمد می کرد. در این سفرهای همیشگی، حسین منصور، با زبان عربی و معارف اسلامی آشنایی کامل یافت. در جوانی به بزرگان صوفیه پیوست و هنوز جوان بود که خود پیر و مرشد صوفیان گردید.

در این زمان در حدود بیست هزار تن از بردگان زنگی که در نزدیکی بصره مشغول به کار بودند بر ضد خلافت عباسی قیام کرده بودند. حسین منصور بدیشان پیوست. در محله ایشان خانه گرفت و با زنی از آنان ازدواج کرد. و با این رفتار، پیر و مرشد خود عمرو مکی را سخت خشمگین کرد. این قیام عاقبت در سال 270ه/883 م درهم کوبیده شد. پس از آن حلاج مدتی در زندان بود و آن گاه راه سفری دراز را در پیش گرفت، سرتاسر ایران را درنوردید و تا دورترین نقاط غرب جهان اسلام یعنی سرزمین های شمال آفریقا گشت و گذار کرد. سفر وی که با توقف های طولانی همراه بود بیش از پانزده سال طول کشید. وی در این مدت سال هایی را نیز در سرزمین های شرقی یعنی ترکستان، ماورإلنهر و هند به سر آورد.

در این سال ها مردم بسیار به او روی آورده بودند و آوازه زهد و تقوی و دانش و معرفت او همه جا رسیده بود. حسین بن منصور در میان مردم می گشت و به درد آن ها می رسید و برای از بین بردن عواملی که موجب رنج و سختی زندگی مردمان می شد می اندیشید و از همین رو در دل مریدان و مردم عادی جایی بزرگ به دست آورد. حلاج چون خود از مال و مقام و شهرت بی نیاز بود. ناچار با مردم رفتاری داشت که ثروتمندان و دین داران دنیا دوست را نسبت به خود هراسان می کرد.

در سال 295ه/907 م خلیفه عباسی بمرد و افراد با نفوذ دستگاه خلافت بغداد کودکی خود را به جای او نشاندند. مخالفان آنان نیز شوریدند و مردی دانا و شاعر از خاندان بنی عباس به نام المعتز را خلیفه کردند. صرافان و ثروتمندان بغداد، به همدستی کارگزاران خزانه خلیفه که منافعشان تهدید شده بود، بزودی المعتز را برانداختند و به دستگیری و کشتار کسانی که او را روی کار آورده بودند پرداختند. حلاج در این ماجرا متهم اصلی و مورد کینه و نفرت قدرت مندان بود. چند سال بعد وی را به تهمت شرکت در جنبش قرمطیان دستگیر کردند. حلاج هشت سال در زندان ماند تا آن که وزیر خلیفه به احتکار غله پرداخت و موجب شورشی بزرگ شد. شورشیان زندان را تصرف کردند اما حلاج از آن نگریخت. وزیر از بیم نفوذ بسیار حلاج او را به محاکمه کشید و با فتوای جمعی از روحانیان او را کشت.

قرمطیان با جنبش فروخفته زنگیان در ارتباط بودند. حلاج در خانه خویش کعبه ای ساخته بود و مریدان را به جای سفر مجاز برای زیارت خانه خدا و حج کعبه به خانه خود می خواند. این را از دلائلی شمرده اند که ارتباط او را با قرمطیان آشکار می کرد زیرا هشت سال پس از مرگ حلاج که قرمطیان به خانه کعبه دست یافتند آن را ویران کردند. گفته اند که دستور این کار را حلاج داده بود.

به این ترتیب، حلاج در مخالفت با نادرستی های دستگاه خلافت عباسی تا پای جان کوشید. اما شهرت او تا به امروز، به واسطه سخنان بی باکانه ای است که به روش صوفیان و عارفان بر زبان رانده و اناالحق زده. همین سخنان دلیل اتهام و تکفیر و مرگ او شمرده شده است. وی مردی زاهد پیشه بود که از همه آرزوهای جسمانی و خواست های شهوانی و نفسانی دوری می جست. نوشته اند که پیوسته می گفت : " ای مسلمانان! داد مرا از خدا بستانید... که نه مرا با نفس خویش رها می کند و نه آن را از من می گیرد"

حلاج در مسجد جامع بغداد فریاد کشید که. مرا بکشید تا من ارام شوم وشما در ازای آن به پاداش برسید. حلاج پس از این اتهام، دو باره به اهواز رفت وسه سال در آنجا پنهان گردید. سر انجام بدستور المقتدر خلیفه عباسی او را یافتند و به بغداد آوردند ودر سال 301 هجری زندانیش کردند واو 8 سال را در زندان بغداد گذراند. بالا خره در جلسه محاکمه با حضور ابوعمار حمادی قاضی بغداد سیده شعب مادر خلیفه این هردو فرمان قتل حلاج را از خلیفه گرفته بودند.... روز سه شنبه 24ذی القعده 309 ه ق حلاج را به وحشیانه ترین وجه تازیانه زدند، سنگسار و مثله کردند، سرش را بریدند و سوزاندند و خاکسترش را به دجله انداختند، بدین ترتیب یکی از برجسته ترین چهره تاریخ بشر که، خود محور انسان، را تقدیش می کرد، در اوج قساوت وبی رحمی به دهشتناک ترین شکل به شهادت رسید اما او در زهد جانب اعتدال را نگاه می داشت و با تحقیر امیال جسمانی از جامعه و مردم دوری نمی جست. او صوفی کامل بود. با مردمان را به رافت و مدارا می زیست و اعمال مذهبی را با دقت به جای می آورد. در عین حال به صورت ظاهرا عبادات قانع نبود. از عشق به خدا دم می زد و به حقایق الهی، بیرون از جهان مادی و ارزش های دنیایی، معتقد بود.

ندای اناالحق ( من حق هستم) که حلاج پیوسته بر زبان می آورد، در بینش عارفانه معانی عمیق دارد. یکی آن که من درست می اندیشم و راه من صحیح و عین حقیقت است. دیگر آن که من خدایم. هر دو این معنی ها در بینش حلاج دارای اهمیت است. او معتقد بود که با ترک دنیا و راندن هرگونه میل نفسانی از خود، از صورت آدمی حریص و آزمند بیرون آمده و در جمع آدمیان و منافع عمومی ایشان حل شده است. آنچه او می خواهد برای خود نیست بلکه چیزی است که فایده اش به عموم می رسد. بنابراین با گفتن اناالحق منظور او حقانیت جمع بود در مقابل گروه کوچکی از مردم که با انحصار قدرت و ثروت می خواستند شادی ها و راحت های دنیایی را به خود اختصاص دهند و دیگران را با فشار و زور به تسلیم و بهره دهی وادار کنند. از سوی دیگر او خود را خدا می خواند و طواف بر گرد کعبه را طواف به دور خود می دانست. زیرا با یک تعبیر عارفانه معتقد بود که انسان در وجود خود از روح الهی بهره دارد.هنگامی که روح او از بستگی های حقیر این جهانی گسست، دیگر وجود او همه حق است، و در این صورت انسان به مقام خدایی رسیده است. بنابراین، هنگامی که او از قدر خود سخن می گوید به این مقام والای انسانی اشاره دارد.

به نظر حلاج مردم وارسته و آن ها که از هر کوته نظری و آزمندی برای به دست آوردن مال و جاه رها شده اند، مراحل نزدیکی به خداوند را می پیمایند. بنابراین اندیشه، حلاج و شماری دیگر از عارفان به تحقیر زورمندان مال اندرز پرداخته و به آنان، که با تکیه بر مقام دنیوی، خود را جانشین خدا پنداشته اند و ادعای ارتباط با او را دارند، گوشزد کرده اند که نه تنها از خدا بدورند بلکه مردم ضعیف و فقیر به حق نزدیک ترند.

از حسین منصور حلاج به عنوان مردی بزرگ و عارفی والا مقام یاد می کنند که اسرار را آشکار می کرد و به صراحت سخنانی بر زبان می راند که عامه مردم قدرت فهم آن را نداشتند و قدرتمندان زورگو نیز از آن سخت می هراسیدند. پس از او نیز عارفان دیگر از این سخنان بسیار بر زبان رانده اند.اما حلاج بی پرواترین آنان بوده است.درباره اوست که حافظ می گوید:

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد          گفت آن یار کزو گشت سرِ دار بلند

سخنان کوتاهی از حلاج

وقتی حلاج را سنگسار می کردند هر کسی سنگ بسوی او پرتاب میکرد. ابوبکر شبلی که از دوستان نزدیک او بود. از سر موافقت گلی بسوی او انداخت. حلاج آهی کشید. پرسید: از این همه سنگ ننالیدی، چرا از گلی نالیدی؟ گفت. انها که نمی انند م€ذور اند. از او که همه چیز را می داند وباز می اندازد متاسفم.

وقتی دستی حلاج را جدا کردند، خنده نمود. پرسیدند. چرا خنده؟ گفت دست از آدم بسته جدا کردن اسان است. مرد آن است که دست صفات..... که کلاه همت از تارک عرش درمی کشد... قطع کند. پاهایش را ببریدند. تبسمی کرد وگفت. با این پای در خاک سفر می کردم. اما قدمی دیگر دارم که هم اکنون در یک دم سفر هر دو عالم را می نماید، اگر توانمند هستید ان قدم را ببرید.

حلاج هر دو دست بریده خون الود خود را به روی وساعد خویش مالید و روی خود را سرخ نمود. پرسیدند چرا چنین کردی؟ گفت خون من بسیار رفت، می دانم که رویم زرد شده است شما می پندارید که زردی روی من از ترس است. روی خود را خون الود کردم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گل گونه مردان، خون شان است. ازاو پرسیدند: روی را سرخ کردی، ساعد را چرا الودی؟ گفت. وضو ساختم، گفتند. چه نوع وضو؟ گفت در عشق، دو رکعت است که وضوی آن تنها با خون درست می شود. چشم هایش را بر کندند و زبانش را بریدند و سنگ به او زدند . نماز شام بود که سرش را بریدند.. اما تا هنگامی که رمق داشت  اناالحق می کشید.

پیر زن ژنده پوشی از راه رسید. چون منصور حلاج را بر ان حال دید و گفت: بزنید این حلاجک رعنارا، او را با سخن اسرار چه کار؟

درویشی از حلاج پرسید که عشق چیست؟ گفت. امروز، فردا و پس فردا بینی. آن روزش بکشتند، دیگر روز سوختند و سوم روزش بر آب دادند.

حلاج در 50 سالگی خویش گفت. هنوز هیچ مذهب نگرفته ام، اما هر مذهب اختیارکردم ، تا امروز که 50 ساله ام، نماز خوانده ام ودر هر نماز غسلی نیز کرده ام.

در هنگام قتل حلاج صد هزار نفر گرد امده بودند و او بسوی همه چشم می گردانید ومی گفت. حق، حق، حق واناالحق.


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروزه!


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ درود بر شما. روابط عمومی به زبان آدمیزاد با ادامه معرفی نرم افزار جامع روابط عمومی بروز شد.


+ برای آشنایی با نرم افزار جامع روابط عمومی سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ درود بر شما. اگر مایلید بدانید چقدر در روابط عمومی قوی هستید سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید.


+ به سهامداران خود احترام بگذارید. به آنان نشان دهید که متشخص و امین هستید!


+ تا کنون همه از مشتری مدار گفته اند. سری به روابط عموی به زبان آدمیزاد بزنید و این بار از سهام دار مداری بشنوید.


+ صاحب سهم را مشتری و هواخواه موسسه سازید (1) با افزایش تعدا صاحبان سهام است که می توان دموکراسی اقتصادی را بر پایه های محکم استوار نمود.ادامه...


+ در دنیای تبلیغات خودخواه نباشید. تنها تبلیغات سازمان خود را پیش نبرید گاهی حمایت تبلیغات سازمان های غیرانتفاعی بیشتر به شما کمک خواهد کرد.(اصلاعات بیشتر در روابط عمومی به زبان آدمیزاد)


+ گاهی ممکن است برنامه ای را با زحمات و هزینه زیاد دنبال کنید بدون به دست آوردن کوچکترین نتیجه.پس همیشه برنامه های خود را ارزیابی کنید. سری به روابط عمومی به زبان آدمیزاد بزنید تا با نمونه ای از این مشکل آشنا شوید.






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ