تقریباً ده سال بعد از این که مفهوم هوش هیجانی در روانشناسی جا افتاد، یک گروه از روانشناسان دیگر، در فکر در انداختن سقفی نو در روانشناسی افتادند. آنها که نام مکتب قرن بیست و یکمی خودشان را گذاشتند روانشناسی مثبتگرا، توجّه خودشان را گذاشتند روی جنبه مثبت زندگی انسانها. آنها گفتند که تا کی روانشناسی میخواهد از بیماری و غم و غصّه مردم حرف بزند. این آدمیزاد، ویژگیهای مثبتی هم دارد که باید مورد مطالعه قرار بگیرند. ویژگیهایی مثل خوشبینی، شادکامی، شجاعت، امیدواری، جرئتمندی، خردمندی و ایمان. آنها همان طور که روانپزشکان، بیماریهای روانی را طبقهبندی کرده بودند، به لیستبندی تواناییهای مثبت آدمی پرداختند. آنها میگفتند اگر روانشناسی، نتواند مردم را شاد نگه دارد، به چه دردی میخورد؟ امّا قبل از آنها روانشناسانِ هوش هیجانی، به خوبی دریافته بودند که شادکامی، یکی از مؤلّفههای هوش هیجانی است.
در واقع، آدمی که از هوش هیجانی بالایی برخوردار است، از چند راه میتواند شادکامی خودش را حفظ کند:
1. با شناخت احساسهایش: در واقع، آنهایی که هوش هیجانی بالایی دارند، میتوانند کوچکترین تغییرات در احساسات خودشان را بشناسند و منفی یا مثبت بودنش را تشخیص دهند. آنها میدانند که الآن، شگفتزده شدهاند یا از چیزی، چِندششان شده است. در واقع، تا کسی نتواند احساسهای خودش را تشخیص دهد، نمیتواند آنها را به شادی تغییر دهد.
2. با توانایی کنترل احساساتش: کسی که هوش هیجانی بالایی دارد، میتواند هیجانهای منفیاش را به شکل موقّت، در خودش نگه دارد و در این زمان، با تفکّر در مورد آنها، به آرامش بیشتری برسد. توانایی در انعطافپذیری هیجانی، باعث میشود که انسان بتواند در شرایطی که محیط، نه کاملاً غمبار است و نه شاد، خودش را شاد نگه دارد.
3. با توانایی خودْانگیختگی: افرادِ با هوش هیجانی بالا، میتوانند در هر شرایطی، خودشان را برای پذیرفتن یک مسئولیت جدید، شروع یک کار جدید و یا تجربه کردن یک حس جدید (مثل شادی)، بر انگیزند.
4. با توانایی برقراری رابطه خوب با دیگران: دیگران و داشتن رابطه خوب با آنها، یکی از منابع اصلی شادکامی ما هستند. کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، میتوانند به خوبی، احساسات دیگران را درک کنند، با آنها همدل شوند و رابطه رضایتبخشی با آنها داشته باشند. کسانی که هوش هیجانی بالایی دارند، در ضمن نمیگذارند که اوقات تلخی دیگران، اوقاتشان را تلخ کند؛ به این خاطر که آنها احساسات مستقل خودشان را پذیرفتهاند و به آن، احترام میگذارند.
در 1995 ایشان هوش هیجانی را نوشت. EQ در مقابل IQ مطرح شد. در دهة 1950 فردی متوجه شد که خانمها در رشدشان از لحاظ عاطفی با مشکلی مواجه میشوند. در 1990 سالوی و مایر روی مؤلفههای هوش هیجانی به ویژه جنبههای شناختی آن کار کردند. موضوع اصلی آنها این بود که موضوعات را چگونه در ذهن خود پردازش میکنیم.
ایشان دو مسیر در ذهن فرض کرد: مسیر اصلی و اتوبانی و مسیر حاشیهای. اگر اطلاعات مهم باشد، از مسیر اتوبانی میرود و پردازش میشود و مطالب غیر مهم از مسیر حاشیهای.
مؤلفههای هوش هیجانی
الف)آگاهی هیجانی (Emotional everaues)
تا چه اندازه من از هیجانهای خود آگاه هستم. هیجانها مثبت و منفی هستند. آگاهی به این هیجان بخش اول هوش هیجانی است. فرق افراد با هوش هیجانی بالا و پایین این است که افراد با هوش هیجانی بالا نسبت به هیجانهایشان آگاه هستند. در سال 1996 کتابی نوشته شد با عنوان "چرا آدمهای باهوش با IQ خیلی بالا کارهای احمقانه انجام میدهند". گفتند علت آن فقدان هوش هیجانی است. یکی از مواردی که در آنجا مطرح میشود که مانع از آگاهی هیجانی میشود؛ پدیدهای است به نام Hubris که میتوان به «کبر» و «خود بزرگ بینی» ترجمه کرد. مثال: نیکسون، یکی از رؤسای جمهور امریکا.
تحقیقی شده که ما دو ذهن داریم: ذهن عقلایی (4=2I2) این ذهن عقلانی است و ذهن تجربی (Experince). اگر کسی در زندگی بیش از حد تحقیر شود، با ذهن تجربی تجربه میشود. شکستهای عاطفی را ذهن تجربی درک میکند. «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» اشاره به این است که این روی ذهن تجربی اثر دارد.
آگاه بودن به هیجانها ما را به مؤلفة بعدی میرساند که مدیریت هیجانها باشد.
ریشههای تئوری هوش هیجانی به ثورندایک برمیگردد. ثورندایک جزو اولین کسانی بود که در کلمبیا به مناسبتی هوش اجتماعی را مطرح کرد. از نظر او شاخصهای هوش هیجانی بیشتر به حوزههای تعاملهای اجتماعی و روابط عمومی مربوط میشود.
در سال 1937 رابرت ثورندایک و سال استرن تحقیقات مبسوطی را انجام دادند. تواناییهای مربوط به ارتباطات عمومی مباحثی را مطرح کردند که با دو موضوع سیاست مدن و تدبیر منزل همپوشی دارد.
در آن زمان اندازه گیری هوش مشکل بود. حدود پنجاه سال هوش اجتماعی در بوته فراموشی سپرده شد. علت اصلی آن حاکمیت رویکرد رفتارگرایی در روانشناسی بود. اگرچه در همان دورة پنجاه ساله نیز مباحثی در این زمینه به چشم میخورد.
در سال 1980 تئوری گاردنر مطرح شد. پروژه صفر را ایشان کار میکرد. ایشان هوش متکثر را مطرح کرد. بحثی که گاردنر مطرح کرد این بود که هوش انواع مختلفی دارد. وی مشخصاً به هوش شخصی، هوش میان فردی و هوش درون فردی اشاره کرد. از نظر او وقتی در روان شناسی از هوش صحبت میشود، مجموعهای از ویژگیها مراد است و به موضوع خاصی اشاره ندارد، مثلاً استقراء قابلیتهای کلامی. گاردنر میگوید این تقسیم بندیها مشکل است و این فقط یک بعد هوش را میرساند. هوش موارد زیادی را دربر میگیرد، لذا ایشان مصادیق را مطرح کرد. هوش موسیقی، هوش درون فردی و هوش بین فردی را ایشان مطرح کرد. در ارتباط با خودم چقدر هوشیارانه رفتا میکنم و چقدر با دیگران. شاگرد گاردنر روی این دو نوع هوش زیاد کار کرد.
آشنایی با آزمون هوش هیجانی
کتاب «آشنایی با آزمون هوش هیجانی» برای روانشناسان، روانپزشکان، مشاوران توسعه سازمانی و شغلی و مددکاران اجتماعی منتشر شد.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، در این اثر، میتوانید اطلاعات مفید و ارزشمندی درباره هوش هیجانی به عنوان عاملی موثر در زندگی امروز بشر و راهکارهای سنجش آن در افراد مختلف بخوانید.
فصل آغازین کتاب به موضوعاتی چون کلیات هوش هیجانی بر اساس دیدگاه سالوی، مایر، گلمن، بار ـ اون میپردازد.
فصل دوم نیز به آزمون هوش هیجانی «بار ـ اون» اختصاص دارد و در آن شرح کلی این آزمون به همراه مولفههای هوش هیجانی، ویژگیهای منحصر به فرد آن، موارد استفاده و چگونگی استخراج نتایج بررسی شده است.
در سومین فصل این کتاب، اجرا، نمرهگذاری و تفسیر آزمون هوش هیجانی به طور کامل توضیح داده میشود، همچنین پرسشنامه هوش هیجانی بار ـ اون، ساختار عاملی مولفههای کلیدی هوش هیجانی و حدود بالا و پایین در مولفههای هوش هیجانی به پیوست این اثر آمده است.
تئوری هوش هیجانی، دیدگاه جدیدی درباره پیشبینی عوامل موثر بر موفقیت و همچنین پیشگیری اولیه از اختلالات روانی را فراهم میکند، به طوری که قابلیت هوش هیجانی برای خودگردانی هیجانی و تدبیر ماهرانه روابط اهمیت دارد.
من پیرمرد هستم و دردسرهای زیادی را دیدهام، اما بیشترشان هیچ وقت پیش نیامد. مارک تواین- نگرانی چیست؟ نگرانی، احساس دغدغه شدید است. نگرانی بیم از ناشناختههاست؛ نگرانی از اینکه بدترین چیز رخ خواهد داد. ممکن است بیش از اندازه نگران رخدادهای آینده شویم. چه بسا مکرراً با خودمان حرفهای منفی بزنیم و بدترین احتمالهای موجود را در نظر بگیریم. بسیاری از افکارمان اینگونه آغاز میشود: ... |
خانه میماندم اگر... |
? امروز کی هستم؟ پی آمد گزینش دیروز است.
? فردا چه کسی خواهم بود؟ به گزینش امروزم بستگی دارد.
? تغییر کردن یعنی انتخاب و میل به تغییر نگرش، همیشگی، ثابت و همواره پایدار نیست اگر نگرشهای شما خوب نیستند میتوانید آن را عوض کنید (اگر چه کاری دشوار است) به شرطی که از صمیم قلب خواستار تحول باشید.
? فرآیند تغییر نگرش :
? شناخت وضع کنونی
? ایمان داشته باشید که میتوانید
? برای خود منشور هدف بنویسید : خصوص، مکتوب، امضاءدار، داشتن مهلت زمانی، در جلو دید باشد.
? مشتاق تغییر باشید: هیچ گزینشی بیشتر از شوق به تغییر سبب موفقیت در تغییر نگرش نمیشود.
? امروز را دریابید پشیمانی دیروز و ترس از پیشامدهای احتمالی فردا را رها کنید فقط یک روز را دریابید نه دیروز نه فردا بلکه فقط امروز
? الگوهای فکری خود را تغییر دهید آنچه باعث موفقیت شما تا کنون شده تضمینی برای موفقیت شما درآینده نیست سطح فکری خود را توسعه دهید.
? عادتهای نیک را در خود پرورش دهید نگرش چیزی جز نوعی عادت فکری نیست عادات غزیزی نیستندبلکه اکتسابی هستند.
? همواره در فکر حفظ نگرش درست باشید خواستن توانستن است. نگرشهای انسان میل به بازگشت دارند مگر انکه مراقبت کنید مثل کشی است که کشیده شده است رها کنید به حال اولش باز می گردد.
شاید تا کنون در مورد هوش عقلانی بسیار شنیده باشید و درمورد مزایای آن زیاد گفته باشند. ولی در این یادداشت قصد داریم به هوش عاطفی بپردازیم . اصطلاحی که احتمالا کمتر توضیح داده شده است و از طرفی اثرات آن بر سعادت و خوشبختی انسان شگفت انگیز است. هوش عاطفی همچنین نقش موثری در آرامش انسان دارد. در واقع این هوش هیجانی است که می تواند هوش عقلانی را بکار گیرد و در جهت مقصودش به پیش ببرد. شاید تا کنون افراد باهوش زیادی را دیده باشید که نه در شغل و کارشان و نه در روابط خانوادگی و روابط بین فردیشان و نه در تفریح وعشق ورزیدنشان و... موفقیتی حاصل نکرده اند. و کسانی را هم می شناسیم که علیرغم اینکه از هوش سرشاری برخوردار نیستند زندگی آرام و موفقی داشته اند و حتی به سطوح بالای موقعیت ها اجتماعی دست یافته اند.
1 – شناخت احساس خود :
فرد باید قادر به شناخت و پیش بینی احساسات خود در موقعیت های مختلف باشد . شاید این جمله بدیهی به نظر برسد ولی باید روی آن بیشتر تامل کنیم . اشخاص زیادی هستند که یا از احساسات مختلف خود آگاهی ندارند . یا ریشه آنها را نمی فهمند. به مثالهای زیر توجه فرمائید :
- نمی دانم چرا از فلانی بدم می آید.
- نمی دانم چرا علیرغم اینکه خواهان موفقیت در کنکور هستم ولی هنگام مطالعه بی انگیزه هستم.
- نمی دانم چرا احساس پوچی و کلافگی می کنم.
2 – کنترل احساس خود :
شناختن احساس هایی چون تنفر ، عصبانیت ، افسردگی ، اضطراب ، غم و .... هزاران احساس دیگر به تنهائی کافی نیست ، بلکه باید آنها را تحت کنترل بگیریم . راننده خوب نه تنها جای ترمز ماشین را می شناسد ، بلکه به هنگام لزوم آن را در اختیار می گیرد و بر آن مسلط است.
3 – بر انگیختن و به هیجان آوردن خود :
افرادی که هوش عاطفی بالا دارند ، با اندیشیدن به عواقب احتمالی یک عمل ، نسبت به انجام دادن یا ندادن آن برانگیخته می شوند. این افراد قدرت دارند که اهداف متعالی خود را تجسم کنند ، برنامه بریزند و جهت رسیدن به آنها انرژی بگذارند. پشتکار و اراده نشانه برانگیخته شدن آنهاست و این کاری است که کمتر از هوش عقلانی بر می آید.
4 – شناخت احساسات دیگران :
افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در لاک خود فرو نمی روند تا فقط اسب خود را برانند.
آنها تعاملات گسترده ای با اجتماع دارند و می توانند دنیا را از منظر دیگران هم ببینند . لذا این افراد تحمل بالایی نیز دارند.
5 – تنظیم روابط با دیگران :
پس از شناخت احساسات دیگران ، نوبت به روابط با آنها می رسد. در اینجا تعادل و تعامل حرف اول را می زند. افرادی با هوش عاطفی بالا ، هرگز در دوستی ها و روابط بین فردیشان افراط و تفریط ندارند. آنها از هر کس انتظاری متناسب با خودش دارند. آنها می دانند که تمام آدمها شخصیت کامل و بیست نیستند. لذا توقع ندارند همه افراد همانطور عمل کنند که درست است ، یا همانطور عمل کنند که آنها دوست دارند. در واقع مردم را همانطور که هستند می پذیرند و اگر تلاشی جهت تغییر شخصیت دیگران در جهت اصلاح آنها انجام می دهند، توقع ندارند که حتما به نتیجه رضایت بخش ختم شود.
متخصصان باور دارند که آموزش طبیعی هیجانی که باهنرهای آزاد و نظام های ارزشی نیز همراه است اهمیت ویژه ای دارد. در درسهایی که شامل داستانهای مهیج است کودکان در مورد احساسات قهرمانان شروع به یادگیری می کنند. پس آنها می توانند یاد بگیرند که چه چیزی باعث احساس شخصیت ها به صورت شادمانی، خشم، ترس و... شده و چگونه اینها با احساسات خود کنار آمده و یا مقابله کنند.
آموزش مهارتهای اجتماعی نیز یکی از راه های افزایش هوش هیجانی است. این آموزش ها شامل برنامه های کنترل خشم و عصبانیت، همدلی، تشخیص و به رسمیت شناختن تشابهات و تفاوت های مردم، اظهار ادب و صمیمیت و تعارف، اداره خود، برقراری ارتباط، ارزیابی خطرات، خودگفتاری مثبت، حل مسأله و مشکل، تصمیم گیری، ایجاد هدف و مقاومت در مقابل فشار گروه هم سن است.
موضوع دیگر هوش هیجانی و مقابله با بحران است. هوش هیجانی به این صورت فرآیند مقابله را تشریح می کند:
ابتدا لازم است آنچه را احساس می کنیم درک کنیم و لذا برای ایجاد ارتباط با احساسات خود به دو طریق کلامی و غیر کلامی عمل می کنیم. از آن گذشته، لازم است احساسات دیگران را نیز درک کنیم و با آنها همدلی کنیم.
باید بدانیم که هیجانها در افکار اولویت ایجاد می کنند(منجر به بوجود آمدن تفکرات خاص می شوند)، حافظه را شکل می دهند، دیدگاه های مختلف حل مسأله خلق می کنند و خلاقیت را سهولت می بخشند.
چگونه می توان در هوش هیجانی پیشرفت کرد؟
باید گفت بیشتر مهارت ها در اثر تعلیم و تربیت پیشرفته می شود و احتمال دارد که این موضوع حداقل برای بعضی از مهارت های هوش هیجانی صحیح باشد.
مهارتهای هوش هیجانی در منزل و با تعامل خوب والد و کودک شروع می شود. والدین به کودکان یاد می دهند که هیجانهای خود را تشخیص داده و آنها را نامگذاری کنند. به عنوان نمونه، من الان ناراحت هستم، خوشحالم، عصبانی ام. پس وقتی از رفتار برادرش شکایت می کند و می گوید من از او متنفرم، می توان جمله او را این گونه بازگویی کرد: به نظر می رسد رفتار برادرت خیلی تو را عصبانی کرده، هم نشان داده اید که احساس کودک خود را درک کرده اید و هم الگوی مناسبی برای بیان احساسات فراهم ساخته اید.
یکی دیگر از راه های پیشنهادی برای پرورش هوش هیجانی، ایجاد یک محیط امن عاطفی است به گونه ای که کودکان بتوانند با آزادی و امنیت خاطر درباره احساساتشان با والدین گفت وگو کنند. پس باید به آنها نشان داد که به احساسات آنها توجه شده و نظریات آنها با صبر و حوصله شنیده می شود. حتی اگر نظریات کودکان مورد قبول والدین نیست بهتر است با استدلال خواهی آنها را توجیه کنند و در مواردی که آسیب کودک را مورد حمله قرار می دهد بهتر است به جای این که بگویند «بالاخره خودت را به کشتن می دهی» این عبارت را بگویید «من می ترسم به خودت آسیب برسانی» . و اگر اشتباهی از جانب والدین رخ داد باید از کودکان عذرخواهی کنند تا عملاً آموخته باشند که پذیرش اشتباهات و احساس تأسف امری طبیعی است.
عدم رعایت این موارد و عدم ابراز ناراحتی و حتی خشم توسط والدین ممکن است باعث شود بعضی اوقات کودکان دچار اختلالاتی شوند که در آن از احساسات خود دور شوند یا در درک احساسات با سوء تفاهم روبه رو شوند. ..
ادامه دارد
در چند سال اخیر، روانشناسان و جامعهشناسان به بررسی اطلاعات درباره پرسشی پرداختهاند که قبلاً برای فلاسفه مهم بود: چه چیزی باعث رضایت ما میشود؟پژوهشگران به این منظور تحقیقات گستردهای در سراسر جهان انجام دادهاند تا ببینند چگونه چیزهایی مانند پول، نگرش، فرهنگ، حافظه، تندرستی، نوعدوستی و عادات روزانه بر احساس بهروزی ما تأثیر میگذارد. حوزه جدید روانشناسی مثبت پر از یافتههای جدیدی حاکی از آن است که ... |
اعمال ما تأثیر چشمگیری بر احساس خوشبختی و رضایت ما از زندگی دارد. 10 راهبرد ثابتشده برای افزایش رضایت عبارتند از: |