دوستانِِ همراه عزیز و حتی عزیزانی که افتخار همراهی آنان را مدتی است با خود نداریم .
سلام
آرزو دارم ماه صیام ماه آمرزش لغزشهایمان باشد و ماه توفیق و بهره گیری از الطاف یزدان رئوف.
خبر رسید که دوستی گرامی امروز از نبود، که نه،از کم بود معلم ناچیزش مکدر بوده وشاید گله کرده.
گله این دوست عزیز، سببی شد تا باز بنویسم.علیرغم همه تنگی فرصت، کوتاه بنویسم و بگویم که :گرچه نظم نگارش و حضور در جمع دوستان به اختصار آمده لیکن همواره و هر روزه یک نفر از آمار افرادی که در گوشه بالای سمت چپ صفحه با عنوان تعداد بازدید کنندگان خود نمایی می کند هستم.
پس اگر کم می نویسم دلیل بر نبودنم نیست،هستم اما فرصتم نیست. وباز تلاش خواهم کرد به پاس این گله ،هر روز باشم هر چند اندک.
دعایتان را آرزومندم.
برادر کوچک شما- فخیمی
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَ قَرَّبْنِیِ فِیْهِ اِلیَ مَرْضَاتِکَ وَ جَئِّبْنِیْ فِیْهِ مِنْ سَخَطِکَ وَ نَقِمَاتِکَ وَ وَفِّقْنِیْ فِیْهِ لِقِرَآئَهِ ایَاتِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا اَرْحَمَ الرَّاحِمِیْنَ.
خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوی خوشنودیت و برکنارم دار در آن از خشم و انتقامت و توفیق ده مرا در آن برای خواندن آیات قرآن به رحمت خودت ای مهربانترین مهربانان.
با آرزوی قبولی طاعاتتان
التماس دعا
"اللهمَّ اجعل صِیامی فیهِ صِیامَ الصائِمین، وَ قِیامی فیهِ قِیامَ القائِمین، وَ نَبِّهنی فیهِ عَن نَومَةِ الغافِلین، وَ هَب لی جُرمی فیهِ یا اِلهَ العالَمین، وَاعفُ عَنّی یا عافِیاً عَنِ المُجرِمین."
خدایا روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده ، واقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی مقرر فرما ، ومرا از خواب غافلان « از یاد تو » هوشیار وبیدار ساز وهم در این روز جرم و گناهم را ببخش ای خدای عالمیان واز زشتیهایم عفو فرما ای عفو کننده از گنهکاران .
طاعاتتان قبول
التماس دعا
دوستان عزیز سلام ،
ابتدا ماه پر برکت و مبارک رمضان را به شما اساتید محترم ،دوستان و همکلاسیهای عزیزم تبریک گفته و امیدوارم خداوند دادار مراتب افتخار فیض بردن از این ماه پر شکوه را بر ما عطا فرماید . در ادامه لازم میدانم یک عذرخواهی از بابت شرکت نکردن در آن جشن زیبا از شما داشته باشم و امیدوارم بتوانیم بار دگر دور هم جمع شویم و یادی از این دوران زیبا و خاطره انگیز داشته باشیم
به امید دیدار
شیوا
الهی !
ظاهری دارم بس شوریده و باطنی خراب و سینهای پر آتش و چشمی پر آب ، گاهی در آتش سینه میسوزم و گاهی در آبِچشم غرق آب.
الهی !
مگو چه کردهای که دَروا (حیران) شوم و مپرس که چه آوردهای که رسوا شوم
الهی !
از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود ، کشته تو به کشتن شاد و سوخته تو به سوختن شاد.
الهی !
اینان در دیار غربت پراکندهاند و سخت بیکس و بیآشنا به سر میبرند ، جهانیان از عاشقان تو بیگانهاند و خودپرستان از سوز و گداز عشق بیخبر.
الهی !
هر آن دم که از وحشت تنهایی به تنگ آمدند ، با یاد تو سرگرم میگردند و با دورنمای وصال تو خوشحال و شادمان می شوند.
الهی !
دامنه لغت کوتاه است و هیجان ضمیر بیپایان . دل میخروشد و جان مینالد . معانی در صندوق سینه بر سر هم توده و انباشته است کو آن واژهای که بتواند ترجمان احساسات باشد و اَسرار دل را بیپروا فاش کند؟
پروردگارا !
هر آن دم که زبانم از راز نگفته خموش گردد و گفتارم به پایان رسد ، تو اسرارم را ناگفته بدان و شکوایم را بینگارش بخوان.
ای انسان طلب کن آنچه میخواهی
ای انسان بجوی آنچه تا به حالا نجستهای و اینک فرصت آن را یافتهای
طلب کن و زمانی طلب کن که تشنگیات زیاد باشد که این تشنگی وافر را فقط میتوان در این ماه عزیز سیراب نمود
طلب کن آن را دراین ماه پرفیض ، که خدا درهای رحمتش را دراین ماه بازنموده و سفره نعمتهایش را بر روی ما انسانها گستردهاست
کیست آن کسی که بتواند در این ماه خدا بهرهای ببرد و نخواهد که مستفیذ شود و چه تاسفبار خواهد بود بودن و نخواستن ، تجدید میثاق کردن با خدای خویش ، اینک زمان نزدیکی بسیار با پروردگار خویش است
ای انسان بخواه که رهنمون گردی و رهنمون باشی و از عشق لایزالی آن الهه پر نور فیض ببری و بخواه که خواستن اولین قدم در این راهی است که فکر میکنی بعید به نظر میرسد
بخواه که نزدیکتر از هر زمان باشی و موصوف شوی
چگونه و از چه راهی میتوان دیدگانی را که بسوی لایتناهی خیره بود و قلبی را که مدام بگفتن حقیقی لایزال در ترنم بود آرام کرد.(منصور حلاج)
جز آن که بخواهی و گام برداری تا دولبه آسمان و زمین بهم نزدیک و نزدیکتر گردند که این ماه بهترین فرصت است چرا که خدایمان ما را بسوی خود خوانده و ما را دوست میدارد و میخواهد که ما نیز او را دوست بداریم و همچنین امیدوار به درگاه الوهیت آن یگانه بینظیر ، میشنود خواستههامان را ، انتظاراتمان را ، دردهامان را ، غصهها و دردهامان را ، همه را همه را حتی کوچکترین تکان و حرکت را در دلهامان ،
و اگر از دید حکمتش باشد پذیرفته خواهد شد و اگر به صلاحمان نباشد با تاخیر تا ما انسانها بدانیم دلیل اینهمه حکمت را
خدای من تو را از اعماق وجودم میخواهم فقط خودِ خودت و نزدیکی به تو را میخواهم من پاداشِ بهشت را نمیخواهم ، من تو را میطلبم حتی اگر جهنم را به من ارزانی داری
خدای من نامه نانوشتهام را تو بخوان ، حرف ناگفتهام را تو بشنو
تو بخواه
که خواستن من از پر کاه هم کمتر است
و ارزانی دار هرچه که در صلاحام است
خوش آمدید به مهمانی که خداوند عزوجل برای ما به ارمغان میآورد آن هم هرساله آیا شده ما هم هدیهای برای او بفرستیم
پس بیایید خود و دیگران را دریابیم که این زمان گذرا و پایانپذیر است ، تا سال دیگر آیا از میان ما انسانها کسی باشد که دوباره بهره جوید و یا کوتاه باشد دستش از این لحظات ملکوتی و چشم به دست اهل این دنیای فانی داشته باشد.
بیایید خودمان را دریابیم
بیابیم توشه راهمان را ازحالا پر کنیم
بیابیم ....
سلامتی و بهروزی و موفق و موید برای همه شما عزیزان و روزهداران آرزومندم
حلول ماه مبارک رمضان بر همگان همایون باد
ما را از دعای خود محروم نسازید
التماس دعا دارم
به نام خدا
دوستان عزیز سلام
حلول ماه مبارک رمضان بر شما تبریک و تهنیت باد.
به علت مسافرتی که داشتم نتوانستم به وبلاگ سر بزنم. از این طریق خواستم هم سلامی عرض کنم و هم اینکه از شما احوالپرسی کنم.
با سپاس
حسینی
زادروز داراب (کورش؟) و مرگ مانی
رضا مرادی غیاث آبادی
شهریورروز از شهریورماه یا چهارمین روز این ماه، برابر است با جشن شهریورگان که از آیینها و مراسم وابسته به آن هیچگونه آگاهی در دست نیست. برگزار نشدن آیینهای جشن شهریورگان توسط ایرانیان در زمانی طولانی، موجب شده است تا همه جزئیات آن به فراموشی سپرده شود و حتی در متون کهن نیز آگاهیهای چندانی در باره آن فرا دست نیاید.
نام شهریور در متون اوستایی به گونه «خْـشَـتْـرَه وَئیریَـه» آمده که به معنای تقریبی «شهر و شهریاری (شهرداری) آرمانی و شایسته» است. چنین مینماید که این اندیشه و آرمان، خاستگاه نظریههای افلاطون و فارابی در زمینه «آرمانشهر» یا «مدینه فاضله» بوده باشد. نام شهریور چند بار به همین معنا در «گاتها»ی زرتشت نیز آمده است و بعدها در اوستای نو، او را به گونهای تشخصیافته به پیکر یکی از امشاسپندان در میآورند.
بر اساس متون ایرانی، جشن شهریورگان یا چهارم شهریورماه، با زایش و مرگ دو نفر از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ ایران همزمان است: زایش داراب و مرگ مانی.
خلف تبریزی در «برهان قاطع» (جلد سوم، ص 1316) از این روز به عنوان زادروز داراب نام میبرد. با توجه به پارهای اشارههای تاریخی و شباهتهای داستان داراب در شاهنامه فردوسی و دیگر تاریخنامههای ایرانی با گزارشهای مورخان یونانی و ایرانی در باره کورش بزرگ، میتوان احتمال ضعیفی در باره اینهمانی داراب و کوروش را پیش کشید. ممکن است منتسب دانستن زادروز داراب یا کورش به روز شهریورگان که بر شهریاری آرمانی و شایسته دلالت دارد، یادمانی از خاطره پادشاهی کورش بزرگ در یاد مردمان و تاریخنگاران بوده باشد.
اما از سوی دیگر متون مانوی (متن ce و p به زبان پارتی) از این روز به عنوان روز جانباختن مانی یاد کردهاند: «(مانی) با شادی بزرگ و با خدایان روشنیها و با نوای چنگ و سرود شادی پرواز کرد . . . و جاودان بماند به نزد خداوند اهورامزدا . . . چهار روز گذشته از شهریورماه، شهریورروز، روز دوشنبه، ساعت یازده، در استان خوزستان و به شهر بیلاباد (گندی شاپور)، که او پرواز کرد . . . به سوی سرای فروغ» (وامقی، ایرج، نوشتههای مانی و مانویان، 1378، ص 290 تا 293؛ M. Boyce, Acta Iranica, No. 9)
آنگونه که از متون مانوی برمیآید، روز مرگ مانی در نزد مانویان یکی از بزرگترین جشنها دانسته میشده و ظاهراّ به هنگام مرگ مانی این روز برابر با جشن «بِـما/ بِـمو» نیز بوده است.
به این ترتیب، چهارم شهریورماه نه تنها هنگام جشن شهریورگان، بلکه همزمان با جشن زادروز داراب (کورش؟) و جشن درگذشت یا جانباختن مانی نیز است. همزمانی این دو رویداد اخیر از نگرگاهی دیگر نیز توجه برانگیز است: از سویی هنگام زایش پادشاهی بلندآوازه و کوششگر آرمانشهر ایرانی؛ و از سویی دیگر مرگ مانی درست در همین روز و دستاورد سلطه موبدان ساسانی بر ایرانشهر و تباهی آرمانشهر ایرانی.
مانی، پیامبر بزرگ و پاکدل و صلحجوی ایرانی، همه عمر شصت و یکساله خود را صرف گسترش پیام دین مانوی کرد. او برخلاف بسیاری از ادیان که به رسمین نشناختن و رد کردن ادیان و باورهای دیگر را افتخاری برای خود میدانند، تمامی پیامبران و ادیان پیشین خود را به رسمیت شناخت و گرامی داشت. مانی پیامبر دینی به تمام معنا در پیوند با فرهنگ و هنر بود که خود و پیروانش بیش از همه ادیان دیگر از خود کتاب و آثار مکتوب و نگارههای بیهمتا باقی گذاشتند. همچنین مانی پیامآور جهانشمولترین دین جهان باستان بود که پیروانش به مدت قریب یک هزار سال در گسترهای از شمال اروپا تا شرق چین زندگی میکردند.
یکی از شناختهشدهترین آیینهای مانوی که در سراسر جهان امروز برجای مانده و بکار میرود و یادمان آن نیکومرد آشتیجوی ایرانی است، شیوه دست دادن مردمان با دست راست است.
مانی، سرنوشت تلخی داشت. سرنوشت تلخ و همیشگی مردان بزرگ تاریخ ایران، و قربانیان اتحاد شوم حکومتداران، اشراف و روحانیان. اتحاد قدرت و ثروت و نیرنگ.
داستان بسیار ساده بود. همانگونه که بعدتر با مزدک و دیگران هم اجرا شد. مانی را به جلسه مناظره با موبدان در حضور بهرام یکم دعوت میکنند و او را در یک دادگاه تفتیش عقاید به جرم «کفر» محکوم به مرگ میکنند. او در زندان نیز نه تنها از پیام دین و آرمان خود دست بر نمیدارد و توبه نمیکند؛ بلکه از هر فرصتی برای اندرز و شناساندن دین و اندیشههای خود برای جامعه بشری بهره میبرد.
مانی به حکم موبدان پیرو صلح و آشتی و با تأیید بهرامشاه در شهریورروز از شهریورماه سال 276 میلادی و در روزی که لابد دیگر موبدان سرگرم آراستن مجلس جشن شهریورگان یا آیین آرمانشهر ایرانی بودهاند، پس از شکنجههای هولناک کشته میشود و پیکرش را برای مدتی طولانی بر دروازه گندیشاپور میآویزند. دروازهای که تا سدها سال بعد به نام «دروازه مانی» خوانده میشده است.
موبد کرتیر، در کتیبههای نقشرستم و سر مشهد به بازگویی این رویداد می پردازد: «کیش اهریمن و دیوان از شهر رخت بر بست. یهودیان و بوداییان و برهمنان و مسیحیان و نزاریان و مانویان اندر شهر کشته شدند و بتهای آنان (منظور خدایان آنان) نابود شد. دیوکدههای آنان (منظور نیایشگاهها) منهدم گشت و به جایگاه نیایش ایزدان بدل شد، شهر به شهر، جای به جای . . . من کافران و ملحدانی که به انجام فرایض دینی نپرداختند را کیفر دادم . . . من بسا آتشکده نشانیدم، بسیار کسان به دین روی آوردند و من دین مزدیسنا را اندر شهر نیکنام کردم».
منبع: :http://www.ghiasabadi.com/shahrivargan.html
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
با سلام و تبریک پیشاپیش به مناسب تولد یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج)؛
در بسیاری از روایات، از نشانههای پیامبران در امام مهدی (عج) سخن گفته شده است. قائم آل محمد (ع) وارث پیامبر و علی است و علی (ع) وارث هزار سنت از سنتهای پیامبران گذشته میباشد. نشانههایی که از تمام پیامبران در امام مهدی (ع) وجود دارد عبارتند از:
1ـ عمر طولانی آدم ونوح (ع)
آدم (ع) 1000 سال و نوح (ع) 2500 سال عمر کردند.
2ـ پنهان ماندن تولد ابراهیم و موسی (ع)
ولادت حضرت ابراهیم و حضرت موسی (ع) تا مدتها یک راز بود. مادر حضرت ابراهیم (ع) از ترس نمرود، فرزند خود را در غار گذاشت. مادر حضرت موسی(ع) نیز از ترس فرعون، فرزند خود را به نیل سپرد. نشانهای که قائم آل محمد (ع) از این دو پیامبر الوالعزم دارد، این است که وی هنگامی که به دنیا آمد که خلفای بنی عباس به دنبال کشتن او بودند.
امام حسن عسکری (ع) از ترس باخبر شدن مأموران حکومت، بارداری همسر خویش را حتی از نزدیکان خاص و بستگان بسیار نزدیک خود پنهان داشت. تنها حکیمه، که دختر امام جواد و عمّه امام عسکری (ع) بود، آن هم در شب ولادت حجهبنالحسن از این راز آگاه شد.
حکیمه میگوید: ابومحمد در نیمه شعبان سال 255 ه.ق کسی را نزد من فرستاد و فرمود: عمه جان! امشب افطارت را در خانه ما صرف کن؛ زیرا خدای عزوجل تو را به تولد ولیّ و حجّت خود بر آفریدگانش و جانشین پس از من، مسرور و شادمان خواهد ساخت. از این سخن بسیار خوشحال شدم، لباسم را پوشیدم و هماهن لحظه از خانه بیرون رفتم، تا به ابو محمد رسیدم. او در حیاط نشسته بود و کنیزانش اطراف وی را گرفته بودند. عرض کردم: فدایت شوم! فرزندت از کدام یک از آنهاست؟ فرمود از سوسن است. نگاهی به آنها انداختم و آثار بارداری را تنها در سوسن دیدم.
3ـ ناشناس بودن حضرت یوسف (ع)
حضرت یوسف (ع) بنابر علتها و مصلحتهایی، مدتی غایب شد آن حضرت را برادرانش در کودکی به چاه انداختند. وی پس از نجات یافتن از چاه، همچنان از نظر ها غایب بود و به طور ناشناس در بین مردم زندگی میکرد. مردم او را میدیدند، اما وی را نمیشناختند. امام مهدی (ع) نیز این گونه است و مردم او رامیبینند، اما او را نمیشناسند. امام صادق (ع) فرمود: نشانهای از یوسف در او، این است که خداوند بین او و سایر مردم حجاب قرارداده، مردم او را میبینند، ولی او را نمیشناسند.
4ـ آزمایش سخت حضرت ایوب (ع)
حضرت ایوب (ع) مورد آزمایش بسیار سخت قرار گرفت و در پایان با سربلندی از این آزمایش بیرون آمد و رحمت گسترده خداوند او را فرا گرفتن و گرفتاریهایش رفع شد. امام زمان (ع) نیز پس از آزمایش بزرگ الهی، سرانجام گشایش برای او حاصل میشود و ظهور میکند. امام زینالعابدین (ع) فرمود: نشانهای از ایوب (ع) در او هست، فرج پس از گرفتاری و آزمایش است.
5ـ جوانی حضرت یونس بن متی (ع)
یونس بن متی (ع) پس از سالها دوری و غیب از قوم خود، بار دیگر به میان آنها بازگشت. مردم فکر میکردند یونس (ع) پیر شده است، اما دیدند که او هنوز جوان است.
امام زمان (ع) پس از یک غیب طولانی که روشن نیست چه قدر طول بکشد، در سیمای جوانی چهل ساله ظهور خواهد کرد. امام باقر (ع) به محمدبن مسلم فرمود: آن شباهتی که از یونس بن متی (ع) در او هست، این است که پس از بازگشت از غیبت، به سیمای جوان خواهد بود.
امام رضا (ع) نیز فرمودند از نشانههای امام دوازدهم این است که آن بزرگوار از نظر سن پیر است، اما سیمایی جوان دارد که هر بینندهای گمان میبرد آن حضرت چهل ساله است و یا کمتر از چهل سال دارد.
6ـنشانهای از حضرت عیسی (ع)
گروهی درباره حضرت عیسی (ع) گفتند که او هرگز متولد نشده و گروهی دیگر گفتند که وی مرده است. درباره امام عصر (ع) نیز چنین سخن گفته شده است.
7ـ نشانهای از محمد مصطفی (ص)
در روایات، حضرت مهدی (ع) آمده است یهتدی بهداه و یسیر بسیرته (بحارالانوار، ج51، ص224): امام مهدی (ع) به روش پیامبر (ص) مردم را هدایت کرده و به سیره آن حضرت (ص) عمل میکند. امام صادق (ع) فرمود: امام مهدی (ع) راه و روش رسول خدا(ص) را در پیش میگیرد. همچنین روایت شده است:نشانهای که امام مهدی (ع) از رسول خدا (ص) دارد این است که با شمشیر قیام میکند.
امام باقر (ع) نیز فرمودند: آن نشانهای که از محمد (ص) دارد، این است که سیره و روش آن حضرت را در پیش میگیرد و آثارش را تبیین میکند. سپس شمشیر بر شانه خود میگذارد و در هشت ماه، دشمنان خدا را به قتل میرساند.
و
چرا حضرت مهدی (ع) با شمشیر قیام میکند؟
1. احتمال دارد وقوع جنگهای هستهای پیش از ظهور، باعث از بین رفتن تمدن بشر شود، از این رو، سلاحی غیر از شمشیر در عصر ظهور وجود نخواهد داشت.
2. احتمال دارد شمشیر رمز قدرت باشد و حضرت مهدی (ع) با سلاح روز با دشمنان بجنگد. (بامداد بشریت، محمدجواد مروجی طبسی، ص99)
خداوند بر وجود جوان عبادت پیشه ،بر ملائکه می نازد و مباهات می کند
حضرت رسول اکرم (ص)
جوانی آغاز شکفتن است.زادروز دوباره انسان.جوانی ، دوره طوفانی عمر است.در عین حال دوره آرامش نسبی پس از شدائد نوجوانی است.جوانی دنیای تحول است ،دنیای بحران است و جهان تغییرات جسمی و البته روحی و گاهی هم عاطفی.
و این همه یعنی جوانی ،نیرویی است ناب ،زلال و پر توان که استعدادشدن ار آنچه هست به آنچه باید باشد را بی انتها داراست.
یازدهم شعبان خجسته میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان برتمامی شما جوانان فرهیخته وشایسته ایرانی تهنیت باد .
به بهانه روز جانباز
فردا به مناسبت میلاد حضرت عباس روز جانباز نامیده شده اما ما روزی به دیدن جانبازای بزرگتری رفتیم. این گزارش در مورد بازدید آسایشگاه جانبازان سعادت آباده که برای درس فنون تبلیغ تهیه شده بود، هیچ وقت فرصتی برای ارایه اون فراهم نشد اما امروز ما تریبونی داریم تا دست نوشته هامون رو توش منتشر کنیم:
افرادی رو جلوی در با لباس صورتی دیدیم که فکر کردم توی این بیمارستان بیمار روانی معمولی هم هست. اما نه واقعیت تلخی که فهمیدم این بود که اینها همه جانبازن. آخه خدایا این چه قهرمانیه. خدایا ... . قول داده بودم بدون دخالت احساسات. باشه . نگهبانی با آقای شکیبا مسوول امور فرهنگی تماس گرفت. وقتی اومد از تعداد کممون تعجب کرد چون توی نامه شانزده نفر منهای استاد فخیمی ذکر شده بود. سراغ سرپرست گروه رو گرفت برای اینکه موردی پیش نیاد گفتم که آقای عابدینی نماینده اقای فخیمی هستن. خلاصه آقای شکیبا به نگهبانی سپرد که اگر بقیه اومدن هم هدایتشون کنه. بعدا آقای شکیبا بهمون گفت که اینجا از اون جاهاست که ادم باید طلبیده بشه و من برای اولین بار این موضوع رو با همه وجودم درک کردم که آدم می تونه در جوار یه بهشت خاکی پراز روحهای آسمونی باشه،ولی نتونه توش پا بذاره. بگذریم آقای شکیبا ما رو به پشت ساختمون اصلی و به سمت به اصطلاح پاتوق جانبازا که یه آلاچیق آهنی آبی رنگ بود هدایت کرد. هیچ جا اثری از عناصر بصری زیبایی که باعث آرامش روح باشه نبود. در نظر اول روبرومون یه ساختمون نیمه کاره که چه عرض کنم یه سری آهن سیخ و تیره توی یه پی عمیق دیدیم که برای آدم سالمی که مشکل روحی و روانی نداره هم آزار دهنده بود. بعد هم یه باغ بی سرو سامون. بالاتر یه بخش نیمه ساز سیمانی. بالا ترش هم استخری که حق جانبازا بوده و به اسم اینکه بکار می ندازیم و به نفع خودشون بهره برداری می کنیم متروکه شده بود. پی اون ساختمون کذایی هم یه استخر دیگه بوده. این ساختمون که سال ها گفته شده که 22 بهمن تحویل می دیم ولی سال اون 22 بهمن مشخص نشده. و عدم بهره برداری از عمارت جدید و کمبود جا امکان پذیرش جانبازای زیادی در سراسر کشور رو ناممکن کرده.
خلاصه وارد آلاچیق شدیم. همه قهرمانای ... می خواستم بگم جبهه و دیروز اما دیدم که تحمل این وضع قهرمان بزرگ تری رو می طلبه پس اصلاح می کنم ابر قهرمانای امروز دور هم نشسته بودن. ما رو گرم پذیرفتن و میوه ها رو تعارف کردیم. بعضی از بچه ها ازشون ترسیده بودن. اینجا عمق اون فاجعه ایه که می خواد دلمو بترکونه و نمی دونم چطور بیانش کنم جز با این مثال که اگر حضرت عباس بجای دست و چشم از دست دادن و شهید شدن می موند و جانباز اعصاب و روان می شد و بچه های امام حسین رو می زد و کاوران رو بهم می ریخت شان خودش و خانواده امام حسین چی می شد. خلاصه آقای شکیبا اونجا توضیحاتی داد و سارا یه کمی باهاشون صحبت کرد به یکی شون گفت که اینجا بهتره یا اینکه دوست دارید برید خونه پیش خانوادتون ولی اون جانباز یه گزینه سومی رو انتخاب کرد و اون پیش خداست، شهادت. اونجا جانباز عراقی هم بود که به نفع ایران جنگیده بود. ما کجا اینا کجا...
بعد رفتیم بیرون یکی از جانباز گفت که می خواد یه شعر بخونه و گفت "گر بمیرد دختری بر قبر او روید گلی گر بمیرند دختران دنیا گلستان" می شود. کمی بالاتر دو سه نفر نزدیک بود که سر یه لیوان چای دعوا کنن که آقای عابدینی جداشون کرد. یکی شون گفت که ببخشید این یه کم اعصابش خرابه. آقای شکیبا می گفت که خیلیاشون بر اثر داروهای شیمیایی شهید می شن. گفت که اینا خیلی مظلومن. آقای خاتمی یکبار اومد اینجا جانبازای قطع نخاعی هم چندتا بودن. آقای کرباسی که تو سال 42 جانباز شده بود (جانباز اعصاب و روان) به آقای خاتمی گفت که انگشترتو بهم می دی گفت "نه" ولی وقتی جانباز قطع نخاعی گفت که کامپیوتر می خواد در حالی که اون موقع یه سیستم حداقل یک میلیون و خرده ای قیمت داشت پذیرفت. البته اقای شکیبا حق رو به آقای خاتمی داد و گفت اگر هم انگشتر رو می داد دقایقی بعد توی خاکای باغ گم و گورش می کرد. می گفت اگر به اینا یه سکه بهار آزادی بدید هم راحت با یه نخ سیگار عوضش می کنن.
بعد رفتیم قسمت کاردرمانی. کارای دست و سفال و نقاشی جانبازا اونجا بود. یکی از کاردرمانا ارگ می زد و می خوند تا فضا رو مثلا شاد کنه اما آتیش جهنم با یه سطل آب خاموش نمی شه. از این سالن وارد سالن ورزش شدیم با تعدادی محدود وسایل ورزشی. اسامی شهدای آسایشگاه رو دیدیم و فاتحه دادیم. بعد کاردرمان ورزشی آقای جلالی برامون صحبت کرد. گفت که این جنگ واقعا جنگ حق علیه باطل بوده چون یه ایران بوده در برابر 38 کشور. بعد راجع به ورزش های جانبازا صحبت کرد و دستگاه دراز نشستی که یکی شون اختراع کرده بود و به اسم یکی از بچه های اسایشگاه نام گذاری کرده بود نشونمون داد. اقای جلالی به ما بن هایی رو داد که می تونستیم به جانبازها هدیه کنیم که از تعاونی بابتش موقع رفتن به خونه برای خانوادشون هدیه ببرن.
گفتم خانواده، امیدوارم که این پدر امروز با وجود وضعیت غیر عادی ای که داره -البته غیر عادی به نسبت ما که معلوم نیست کدوممون غیر عادی هستیم– بهش افتخار کنن و همیشه بیاد داشته باشن که این پدر وقتی که جونشو توی دستش گرفت و رفت جبهه اونا هنوز عاقل نبودن. حالا که بابا برگشته اونا بزرگ شدن، تحصیل کردن و عاقل شدن اما باباها... .بابای امروز بابایی که با روزی حداقل ده تا دوازده تا قرص ارامبخش کنترل می شه. درسته این بابا حتی شباهتی به اون قهرمانای توی فیلم ها هم نداره و توی هیچ فیلمی جانباز اعصاب و روان رو نشون نمی دن اما با همه توهمات و پرت گویی ها و عدم کنترل در رفتارش از طایفه مردای مرده. شهید هروز با یه پرواز ناتمومه. جانباز اعصاب روان اونقدر بزرگواره که عطای دنیا رو به لقاش بخشیده. ثروت و ریا و قدرت و لذت دنیا از بیماری های روانی ماست ولی اون دیگه از این بیماری ها منزه شده. چون چیزی نداره که محافظه کار بشه و نه چیزی می خواد که دچار ذلت و چاپلوسی بشه. این یعنی بی نیازی مطلق و مگه نه اینکه بزرگی تو بی نیازیه. اینا حتی برای خدا هم زحمت زیادی ندارن و از اون بنده هایی ان که اسماعیلشون رو تو مسلخ عشق به خدا ذبح کردن و اخلاص یعنی این و عشق تشنه همین اخلاصه. خوش بحال خدا که حداقل این عاشقا رو داره و شاید نگهشون داشته که ما آدمای اسیر روزمرگی و تباه که حتی مالمون رو در حد زکات و خمس به مسلخ نمی بریم به یاد داشته باشیم که عشق بازی یعنی چی. می گن که جانباز اعصاب و روان اونقدر مظلومه که نمی تونه از حق خودش هم دفاع کنه ولی من می گم که اون بی نیاز تر از اینه که از دست ما بنده های حقیر چیزی بخواد و در محضر خدا هم که نیازی به دفاع نداره. اون که نیازمند توجیه و دفاعه ماییم نه اون جانبازی که توی هر حمله عصبی اش اونقدر تصفیه شده که با عطریاس حضور حضرت زهرا رو درک می کنه و وقتی که توی خوندن قرآن به مشکلی بر می خورده می گه کیست مرا یاری دهد دلای پاک همرزماش فریاد هل من ناصرش رو بی پاسخ نمی زارن. صاحب این دل پاک وقتی که رفت جبهه تازه پیرش رو شناخته بود وقتی هم که برگشت پیرش حتی نبود که روح خسته اش رو تسکین بده. مهجورش کردن ولی اون از جانبازی در راه مرادش ناراضی نبود و نیست. خوردن حق این ادما خیلی توی این دنیا آسونه ولی این دنیا آخر همه چیز نیست.
باید به یاد داشته باشیم که جانباز اعصاب و روان در بعضی موارد جانباز جسمی و شیمیایی هم هست اگر هم شیمیایی نباشه با تاثیر شیمیایی داروهای شیمیایی شهید می شه. و امروز اگر کسی ذره ای و کمتر از ذره ای خودش رو در مقابل این مردای مرد که یک ریگ از سرزمین همیشه ایران رو به دست دشمن متجاوز ندادن و با جسارت و جانبازی خودشون استقلال میهنمون رو تا ابد بیمه کردن بدهکار می دونید بسم ا... این مردای همیشه تنهای بیگناه اسیر نرده ها و دیوارهای بلند، نگاه معصوم و آسمونی شون در انتظار قدوم خسته از روزمرگی شماست. اگر اون جا جانباز عراقی هم هست پس بیایید ما هم مرد باشیم.
روز دوشنبه تا شب گریه کردم چون سوال بی جوابی داشتم که زجرم می داد. فکر می کردم اگر حضرت عباس جانباز اعصاب و روان بود امروز راجع بهش چی فکر می کردیم و فکرمی کردم که قهرمان جنگی که امکان قهرمان بودن رو هم در چشم دنیایی و کورما از دست داده اگر شهید می شد امروز نگاه همه بهش بهتر نبود؟ جوابی پیدا نمی کردم.
تا اینکه دیروقت شب یه پیام کوتاه دریافت کردم که پاسخ سوالات من بود و خیلی آرومم کرد:
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی