هنوز که هنوزه این جمله قصارآمیزت ای حسین، علی و فاطمه
میدانی از کجا به گوش میرسد از همان روزی که قدوم مبارک خویش را به این دنیای فانی و این خاک نهادی
ای کاش قدوم مبارک خود را بر چشمان ما میگذاشتی، بر چشمان گریان و خونباری که اینک در اشتیاق دیدن مزار شریف تو لحظهها را در غبار و هیاهوی زمانه گمگشته
و میخواهد باز یابد لحظات ملکوتی کمیابی تو را
در هر آمدن انسان به این دنیا رازی است،
همانطور که سّری در رفتن او نهفتهاست،
هر انسانی روزی میآید و روزی میرود،
انسان بهترآن است آنچنان بیاید و برود که در شأن و مقام خویش باشد
انسان آنچنان میمیرد که زندگی میکند،
انسانی میآید
یک انسان آمد
یکی که سرآمد عالمیان است
کسی که وجودش فخر گیتی است
کسی که با آمدنش پرچم عدالت در عرصه جهان برافراشته خواهد شد
او آمد
اوکه هنوز و هنوزه عطر یاد و نامش در دلها جریان دارد
آمدنش راهگشای انسانهای دیگر
ولی رفتنش جانفزا بود
بگذارید که عطر خوش قدمهایش وجودهای ما را صیقل زمانی دهد
بگذارید که نامش راهش یادش کلماتش گفتارش در دالان زمان پرنور باشد
چه بسیار اندوه دلی که بایست در دل مدفون گردد
چه بسیار خون دلهایی که باید محفوظ گردد
چه غمهایی که در عمیق ترین وجود انسانی مغلوب گردد
این چست که هرچه بدنبال آنیم
نمییابیم و یا اگر مییابیم بسیار اشتباه و
آنگاه دردناک است
اینهمه درد بیدرمانی
اینهمه بیرهایی
و اینک با آمدنش دنیای سرد آدمها گَرم و نورانی شد
و چه سود که دیر فهمیدیم آنچه باید میدانستیم
نور چشمان محمد آمد، عشق زینب آمد، جانها در راهش روان است
آمد تا که تازهها کند، آمد که رخنهها از میان اندازد
گفتار و پیامش این بود: "امر به معروف و نهی از منکر"
پیشوای برحقی که جلوهگاه انسانیت است
پاس دارنده دین اسلام است
و چه بجاست روز میلادش، روز پاسدار
که خود اینگونه بود
درس شهادت او بر ژرفای دلهای بیقرار و خستهاش تاثیر میگذارد
نامی است به بلندای فریادهای خفته در گور
تو کسی هستی که تمام ملل و ادیان غیرک با نام و یاد تو حاجت روا میشوند
چه بگوئیم که این کلمات بسیار الکناند در بیان آن همه احساس و شور و شَعف خاصی که نسبت به تو داریم
در روز ولادت سرازپا نمیشناسیم
دَف میزنیم و رقص سماع داریم
سعی و ذرهای تلاش در راهی که تو گام گذاشتی
و این کمترین است در شأن والاتبار
ای خاندان پاک محمد(ص)
یا حُسین ، ای عزیز دل زهرا
اشکها بر گونهها روان است
چکنیم در روز میلادت
ای نور ای مطهر ای اخلاص
چرا که به یاد دورانهایی میافتیم که با تو چه کردند و تو چه کردی و چه مشقات و مصائبی بر دوش کشیدی، میخواهیم که جامه پاره کنیم
پرچمدار دین محمد شدی با صلابت بودی
در این رهگذرکشیدی و کشانده شدی
و هنوز تو اینجایی
میخواهیم بدانی که میدانیم چه کردی
میخواهیم در هر برههای از زمان اینگونه باشیم
و در مقابل ستم و ظلم یزید و معاویه زمان خود سکوت نکنیم به حرمت پرچ قرمزی که بر مناره بارگاه ملکوتیات هنوز برافراشته است
و میدانیم که خونخواهیات به درستی و راستی صورت نگیرد آن پرچم همانگونه قرمز خواهد ماند و به سبزی نخواهد گرائید.
پس کمکمان کن تا بیابیم راه خود را در این بیراههها و بیغولهها
ولادت پر فیض و برکت امام سوم شیعیان جهان
امام حسین علیهالسلام بر دوستداران و عاشقان آن مکتب امامت و و لایت
همایون وپرسعادت باد
تو کیستی؟
تو کیستی؟
که اینگونه ، یک دنیایی را به دگرگونی کشیدی
محصور کنندهای
حمایتگری
هم باغی، هم باغبان
هم جانی، هم روان
آمدی، از راه دور آمدی
خسته نبودی، خستهات کردند
غمگین نبودی، غمگسارت کردن، زمانی که با وجود دین برحقّات مردم در گمراهی و جهالت بودند
تنها نبودی، تنهایت کردند، زمانی که عبدالمطلب،ابوطالب،حمزه و خدیجه را از دست دادی
غصهدار نبودی، غصهدارت کردند، زمانی که در شِعبابیطالب بودی و تو را از اجتماع بریدند و باز آن خالق یکتا تو رهانید
میتوانستی عمری را به خوشی و کامروایی بگذرانی، اما بیرق هدایت مردم از گمراهی به سوی خدا را در دست گرفتی و تمام رنجها را بر جان خریدی
بر گُردِ زمان نامت مقدس و مطهر و شریف است
حتی آن زمان که آیندهِ دودمان و مصائب آنها را میدانستی، آنگاه که هر دو نوه عزیز خود را (حَسنین و حُسینین) را بر زانوان مبارک خود مینشاندی و و لبان و گلوی آن عزیزان را دربرمیگرفتی
از دالان تاریکِ جهل و نادانی با استقامت گذر کردی
تو از عطر خوش الوهیت آفریده شدی
عطر دلانگیز وجودت هنوز و هنوز با گذشت سالیان سال و قرنها و قرنها در عرص?زمان به مشمام میرسد
راه بسیار پرپیچ و خم را با تمام مصائب و گرفتاریها طی کردی زمانی که تنها دلدارت همان معبودت بود
آمدی....
آمدی.......
همان زمانی دختران را زندهبه گور میکردند و دختر را ننگی بر پیشانی خانواده میدانستند
همان زمانی که مردم جزء بتکیشی مذهب و دین نداشتند
همان زمان که مردم فقط و فقط به عیش و نوش میدانستند
همان زمانی که در بطن جمال غیرموصوفات علم و دانش را به یکباره در غار حرا در دل کوه نور از جبرئیل خدا یاد گرفتی
همان لحظاتی که به تو گفتند:
ای محمد بخوان
اِقرأ بِاسم رَبُک الذّی خَلق
بخوان بنام پروردگارت که تو را آفرید
و تو سرآمد آدمیان شدی، بودی، و خواهی بود
بنابر دستور خدایت شمشیر حق بر باطل زدی و در این راه یکییکی عزیزانت را ازدست دادی ولی تو باز راسخ بودی و این سنگلاخها را با قدرت مافوقالطبیعه رهنمون گردیدی
ای عزیز تو که هستی که هنوز نتوانستهایم
باید و شاید
تو را بشناسیم
یوسف شدی و زلیخای زمانه خانم خدیجهکبری بر گرد دامانت گوش بفرمان حکم خدای تو بود و زمانی که با او درآمیختی فاطمه آمد
فاطمه فاطمه است(دکتر علی شریعتی)
فاطمه تنها دختات که پاکدامنی و تقوی را از تو آموخت
تو مظهر خوبیها تو مظهر عشقها تو مظهر صلابتها
تو که بودی
تو که هستی
که هنوز ابعاد گوناگون شخصیت والاتبار تو را نشناختیم
تو که بودی
تو که هستی
و باید تو را بشناسیم
چندین و چندبار کوه نور را درنوردیدی
چندین و چند مرتبه با خالق خود راز و نیاز کردی
چقدر خون دلات را به او گفتی و چار? درمان خواستی
چقدر جفای روزگار را گفتی
چقدر عدل و داد خواستی
تو چه خواستی و چه کردی
تو، تو ای محمد در غار حرا
روزها و هفتهها و ماهها در آن غار میماندی و تنها بانوی دو گیتی و یار و یاور همیشگیات آذوقه میآورد
او که براستی بانوی تو در دو عالم است و غیر او زیبندهای برای تو متصور نیست و نخواهد بود و نبوده
و پیامبر شدی
و اشکها به خاطرت روان بر روی گونهها
زمانی که عاتکه دختر عبدالمطلب زمان هجرت تو حضور عموم مردم گفت:
ای دو چشم من
اشکهای ریزان را در فراق برگزید? بنیهاشم بریز که چون ماه کامل بود
و در نیکی و دادگری و پرهیزگاری سرآمد بود
کسی که آمرزشهای او مای? رستگاری در دین و دنیاست
بگریید از فراق راستگوی خردمند و دانا و بزرگواری که مردم را به نیکی و مهرورزی فرامیخواند
و دو چشم من بفدای تو باشد
تو که بودی
تو که هستی
که حضورت را به گوش?چشمی نایده گرفتند
هم مصلحی هم مصلاّ
هم دینی هم عمادی
خستگیات به مویی بند است
روح ملکوتی لایزال او در وجودت همیشه در حلول بوده و هست و خواهد بود
پایان ناپذیری، کاستی ناپذیری
هم علمی هم عالمی
قوت جانی عشق و ایمانی
تیمار دل خستگانی
تو با علی چه کردی در شب لیلهالرغا
تو با خدیجه چه کردی که تمام دارائی خود را به پای تو ریخت
مای? فخر دو عالمی
با آمدنت دنیا را زیبا کردی
سرآمد عالمیانی اسطوره ایمان و تقوایی
مُلک و هستی بفدایت
هزاران هزار گلِمحمدی نثار وجود نازنینات
و فقط شایسته و زیبنده توست نام پر شوری «محمد»ی
میلادش بر همگان پر سعادت باشد
الملک یبقی مع الالکفر و لایبقی مع الظلم
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور نمی ماند ، بر پا و استوار
هر گز ، هر گز
والا پیامدار محمد
آنگاه تمثیل وار کشیدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار
والا پیامدار محمد
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه ای محمد ، جا هست بیش و کم آزاده را
که تیغ کشیدست بر ستم
محمد
سیاوش کسرایی(شاعر شعر آرش) / تهران / هزارو سیصدو پنجاه و هنفت
عید بر همگان مبارکباد
شهادت هفتمین شاخ? درخت سلاله پاک عترت و طهارت امام موسیکاظم علیه السلام ، بابالحوائج بر ددوستداران و عاشقان آن هل بیت کریم تسلیتباد.
باشد که تنها برای برآوردهشدن خواستههایمان نزد این امام همام نرفته ، بلکه از غنای معنوی و عرفانی و علمی ایشان فیض بسیار برده و در جرگه صالحین امم قرارگیریم.
صفای قدمش ، که بود شب اول قبرم به کنارم،
چنین دل زارم ، که پابند گناهم ، که گرهگشائی ، برهانی از این قید نجاتم ، شدم عاشق رویت ، میشوم بند?کویت ، چکنم گناهکارم ، دستم را بگیر ، ای لطف و کرمات بیحد و حساب است.
امیرعباس اشرف
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی
حال که رفتیم همگی یار شدند مونس و یاور و غمخوار شدند
قدر آیینه بدانید تا که هست نه در آن وقت که افتاد و شکست
مقابل تالار وحدت دوربین به دست ایستاده ام ، توان ثبت حتی یک فریم را هم ندارم.
در آن لحظات وداع آخر واژه های آشنایی را با خود زمزمه می کنم که بارها از زبان خودش شنیده بودم :
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای اینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
رای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم (( دانلود صدا ))
و ..... صدها حیف .......
دیروز تشییع پیکر خسرو شکیبایی با حضور انبوه دوستارانش برگزار شد و بار دیگر
علاقه مندان سینما و تاتر در فقدان یکی از بهترینها گرد هم آمدند تا با خاطرات
چند دهه سپری شده قدردان وی باشند. روحش شاد.
امیرعباس اشرف *= بخشی از دکلمه شعری از سید علی صالحی بوسیله خسرو شکیبایی
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
و از زبـــان تو تمنــــای دعــــایی دارد
خسرو شکیبایی بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون، بامداد امروز در سن ?? سالگی از میان ما رفت. این هنرمند گرانمایه سینمای ایران، ساعت ? بامداد به دلیل عارضه قلبی یا به گفته برخی رسانه ها بیماری سرطان به بیمارستان مراجعه و ساعت 9 بامداد به دیار باقی شتافت.
بر اساس اعلام خانه سینمای ایران مراسم تشییع جنازه این هنرمند فقید یکشنبه سی ام تیر ماه از مقابل تالار وحدت برگزار خواهد شد.
آغاز یک زندگی
خسرو شکیبایی در نخستین ماه سال 1323 در خیابان مولوی تهران دیده به جهان گشود. نامش در شناسنامه "خسرو" بود ولی خانواده و دوستان "محمود" صدایش می کردند.
مادر خسرو که نازا بود نذر می کند اگر بچه دار شد خدا به او فرزندی سبزه رو عطا کند که هیچ وقت چشم نخوردJ L
پدرش سرگرد ارتش بود و وقتی خسرو بیش از 13-14 سال نداشت – ظاهرا به دلیل ابتلا به سرطان- از دنیا رفت و باعث شد که او پیش از پایان کودکی وارد بازی بزرگان شود.
او قبل از ورود به عرصه تئاتر مشاغلی چون خیاطی، کانال سازی و آسانسور سازی را تجربه کرد.
فارغ التحصیل رشته تئاتر ازدانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و بازیگری را از سال 42 از صحنة تئاتر آغاز کرد. در 19 سالگی برای نخستین بار روی صحنه تئاتر رفت و بعد از مدتی به عباس جوانمرد معرفی و به صورت حرفه ای وارد این عرصه شد.
به فاصله 5 سال بعد به دوبله روی آورد و پس از آن به بازی در فیلم علاقه نشان داد. برای نخستین بار در فیلم کوتاه کتیبه ساخته فریبرز صالح به نقش آفرینی پرداخت و سپس در فیلم خط قرمز مسعود کیمیایی نقش آفرینی کرد و 7 سال طول کشید تا به شهرت رسید و این شهرت با بازی در هامون اثر ماندگار مهر جویی میسر شد.
مهرجویی ، شکیبایی را روی صحنه تئاتر کشف و برای شاه نقش "هامون" انتخاب کرد. بازی فوق العاده شکیبایی در این فیلم ستایش اهل سینما وسیمرغ بلورین هشتمین جشنواره فیلم فجر را برای او به ارمغان آورد.
خسرو شکیبایی از سال 1368 به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباس ها و تیپ های مختلف تکرار کرد. اما توانایی های انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، 1373) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، 1380).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و مجموعه تلویزیونی در کنار هم.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به 22 سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (1383)
جوایز / سیمرغ بلورین / جشنواره فیلم فجر
- هامون / هشتمین دوره
- کیمیا / سیزدهمین دوره
کاندید / جشنواره فیلم فجر
- یکبار برای همیشه / یازدهمین دوره
- سایه به سایه / پانزدهمین دوره
- کاغذ بی خط / بیستمین دوره
با سپاس از محسن (برادر عزیزم) برای در اختیار گذاری مطالب.
یه روز وقتی کنار بابام خوابیده بودم صدای نفساش باعث شد گریه ام بگیره. بهش گفتم این نفسا اگر یه روز به گوشم نرسه چه کنم گفت من که پدر ندارم چکار می کنم تو هم همون کار رو می کنی. اما من ندونستم دنیای بی بابا یعنی چی.
اینا رو اینجا نوشتم چون فکر می کردم لازمه یه روز از یه رسانه فریاد بزنم: بابا تو مهربون مردی هستی که تا به حال شناختم. روزت مبارک و سپاسگزارم که توی خونه به شعور همه ما احترام می ذاری و برعکس خیلی از مردا به اسم غیرت و ... برای کسی تعیین تکلیف نمی کنی و حساب کتاب نمی خوای. سپاس که در امور خصوصی تنها مشاور و یار همراه ما هستی.
دکتر شریعتی در مورد سیاست علی "ع" معتقد به سه دوره مختلف است: 1- یک دوره 23ساله با پیامبر در راه استقرار حکومت، 2- یک دوره 25 ساله سکوت در برابر جبهه های مخالف برای حفظ اسلام. 3- یک دوره 5 ساله برای استقرار حکومت عدل بعد از قدرت گرفتن.
از دیگر سو وی معتقد است که اسلام با نه ( لااله الا الله ) شروع شد و شیعه و انشعاب آن نیز از نه علی (ع) در شورای انتخاب خلیفه به عبدالرحمان. عبدالرحمان پیشنهاد می کند: علی به سنت پیامبر و شیوه خلفای سابق عمل کن تا تو را انتخاب کنیم و علی (ع) می فرماید: به سنت پیامبر تا جایی که بتوانم عمل می کنم ولی به سنت خلفا نه!
ایکاش دنیا بداند که نیست هردم عزیزی بر جا
ایکاش فلک بخواند تمام نامههای از یاد رفته برما
موقعی که شادی فقط شادی،
زمانی که غمگینی ، روزهای شاد دور از دسترس هستند،
پس دریاب روزهای شاد را تا غبطه آن روزها در ایام غم ، در دلت جا نگیرد.
دیر زمانی بود که در زیر سایه پر مهر و محبت پدر و مادری مهربان چشم به زندگی و جهان گشوده و سالهای متمادی عمر خویش را در پرتو حمایت آنان میگذراندم ، غافل از اینکه جبران محبتی کرده باشم ، غافل از اینکه من هم به حد و اندازه خود میتوانم من نیز گوشهای از مهر و محبت آنان را با اندک خمیر مایه خود ، از خود راضی و خشنود سازم ، سالها گذشت و گذشت با تمام سرکش و عصیانم در ایام کودکی ، نوجوانی و جوانی بر این دو انسان عزیز و شریف.
از وصف مادر، بگذریم، چرا که هرچه بگوییم و بنویسیم باز کم است و شاید بتوان گفت زیباترین جمله همان جمله بهشت زیر پای مادران است ، در حال حاضر گفتهها مصادف با روز میلاد اختر تابناک امامت و ولایت ، دروازه شهر علم و دانش ، شیر خدا ، مایه فخر دو عالم ، حیدر کرار ، تراب مطهر ، همان که هرچه میگذرد تازه میفهمیم او که بود و چه کرد ، و این بهانهای شد تا کمی هم از یک انسان زحمتکش و شریف قدردانی کنم ، و آن کسی نیست جز پدر ، این نور دل و روح من ، امید من و حامی من در تمام لحظات زندگیم ، او که بطور یقین در تمام مراحل سنیام مرا با دستان پرتوان خویش یاری نمود و دستم را گرفت و من بوسهای بر آن دستان مینهم و چشمان شرمسار خود را پایین میاندازم تا این کج خیالی قصور خود را با زبان بیزبانی به پدر عزیزم نشان دهم.
پدر ، ای پدر عزیز و مهربانم ، از وجود نازنینات آمدم بوجود ، ارزش و مقام تو را دیر فهمیدم ولی فهمیدم ، زمانی که درد نامفهومی در وجود بزرگوارت رسوخ کرده بود و خواب زندگی را بر من حرام نمود ، ارزش والای تو را فهمیدم ، همان زمانی که اندک بهبودی که یافتی به سفر حج رفتی و من بعد از رفتنات بیمار گشتم و پانزده روز تمام در حسرت دیدارت شب و روز نداشتم تا تو بیایی و من تورا با دیدگان اشکبار در آغوش گرفتم و غم و حسرت فراق این روزها را از تن رهانیدم ، پدر نمیدانی که روزهای بعد از رفتنت چقدر سخت گذشت، و محبت سایر فرزندانت حتی نتوانست ذرهای از آن درد جانکاه را از من دور سازد ، منزلت تو را فهمیدم همان زمانی که به سفر کربلا و بارگاه ملکوتی سالار شهیدان رفتی ، و آن جائی که از دیرباز دیدار آن را چون حسرتی در دل داشتی و میگفتی که تنها آرزویت ، مشرف شدن به پابوسی آن امام جلیلالقدر بود ، و یا به دیدار بانوی بزرگوار اسلام و پاسدار خون برادرشهید بزرگوارش ، حضرت زینب کبری رفتی ، و من تنها ماندم با کولهباری از غمها.
و بعد از آمدنت از این سفرهای معنوی همیشه و همیشه با رهآوردهای معنوی و مادی باز و باز مرا شرمنده خود ساختی ، مرا که باز تو را از خود آزرده بودم ، و باز هیچکدام از این رهآوردهایی که برای من آوردی مانند آن نایب الطواف نبود که اشک شوق و ذوق را بر من رواساختی.
دیر فهمیدم باز فهمیدم تو کیستی و تو چیستی ، و من باید غلاف کنم شمشیر خودخواهی و غرور و نادانی و نادانستههای خود را در برابر اینهمه فداکاری و ایثار ، مهربانی و زحمت و تلاش شبانه روزیات ..... که بدون هیچ چشمداشتی بود ، برای انجام دادن اعمال و فرایض دینیام با من سخت و قاطع برخورد نمودی تا از من نیز مانند خودت انسان صالحی بسازی و این اولین قدم بود در راه زیستنی درست و سالم که آن را با سخاوت به من ارزانی داشتی.
تاراج دل به تیغ دو ابروی دلبراست مستی قلب عاشق ازجام کوثر است
برسردر بهشت خدا حک شده چنین: بختش بلند هر که گرفتار حیدر است