خدای من ،
سلام ای عزیز من ، ای معبود من ، ای خدای من ،
خدای من ، مهربانی و مهربانیات قابل دیدن نیست ولی قابل لمس ،
همه مرا تنها گذاشتند ، من ماندم و کوهی از غم ، من ماندم و سیل اشک ، من ماندم و کویر ، من ماندم و اینهمه بیعدالتی ، من ماندم ، من ماندم ، تنها ماندم ، تنها بودم ، تنها شدم ، تنها هستم.
نه ، تنها نیستم ، تنها کسی که مرا تنها نگذاشت وجود نازنین تو ، ای خدای مهربان من ، در لحظه به لحظه تارهای هستی من بود ، تو در تنهاییهای من وجود داشتی و داری و خواهی بود و کمک کردی ، دستم را گرفتی و از روزهای سخت زندگی عبور دادی.
معبود من ، این بنده حقیر چقدر به فکر خویش است و ترا که اینقدر عزیز و بزرگی را از یاد بردهبود.
خدای من ،
مهربانی ، عزیزی ، رحیمی ، و .... هرچه گویم کم گفتهام،
چگونه میتوانم پاسخ اینهمه مهر و صفای تو را دهم،
این بنده گنهکارت ، این بنده روسیاهات،
چگونه میتواند چهره شرمسار خودش را به جمالت بنماید،
تمام ذرات وجودم تو را میخواهد،
خواستن من مثل وزوز مگسی در کورراه زمستان است،
لطف و هستیات و ندادنت ، همه و همه گویای یک چیز است،
که مرا این بنده حقیر خود را بسیار دوست داری،