به بهانه روز جانباز
فردا به مناسبت میلاد حضرت عباس روز جانباز نامیده شده اما ما روزی به دیدن جانبازای بزرگتری رفتیم. این گزارش در مورد بازدید آسایشگاه جانبازان سعادت آباده که برای درس فنون تبلیغ تهیه شده بود، هیچ وقت فرصتی برای ارایه اون فراهم نشد اما امروز ما تریبونی داریم تا دست نوشته هامون رو توش منتشر کنیم:
افرادی رو جلوی در با لباس صورتی دیدیم که فکر کردم توی این بیمارستان بیمار روانی معمولی هم هست. اما نه واقعیت تلخی که فهمیدم این بود که اینها همه جانبازن. آخه خدایا این چه قهرمانیه. خدایا ... . قول داده بودم بدون دخالت احساسات. باشه . نگهبانی با آقای شکیبا مسوول امور فرهنگی تماس گرفت. وقتی اومد از تعداد کممون تعجب کرد چون توی نامه شانزده نفر منهای استاد فخیمی ذکر شده بود. سراغ سرپرست گروه رو گرفت برای اینکه موردی پیش نیاد گفتم که آقای عابدینی نماینده اقای فخیمی هستن. خلاصه آقای شکیبا به نگهبانی سپرد که اگر بقیه اومدن هم هدایتشون کنه. بعدا آقای شکیبا بهمون گفت که اینجا از اون جاهاست که ادم باید طلبیده بشه و من برای اولین بار این موضوع رو با همه وجودم درک کردم که آدم می تونه در جوار یه بهشت خاکی پراز روحهای آسمونی باشه،ولی نتونه توش پا بذاره. بگذریم آقای شکیبا ما رو به پشت ساختمون اصلی و به سمت به اصطلاح پاتوق جانبازا که یه آلاچیق آهنی آبی رنگ بود هدایت کرد. هیچ جا اثری از عناصر بصری زیبایی که باعث آرامش روح باشه نبود. در نظر اول روبرومون یه ساختمون نیمه کاره که چه عرض کنم یه سری آهن سیخ و تیره توی یه پی عمیق دیدیم که برای آدم سالمی که مشکل روحی و روانی نداره هم آزار دهنده بود. بعد هم یه باغ بی سرو سامون. بالاتر یه بخش نیمه ساز سیمانی. بالا ترش هم استخری که حق جانبازا بوده و به اسم اینکه بکار می ندازیم و به نفع خودشون بهره برداری می کنیم متروکه شده بود. پی اون ساختمون کذایی هم یه استخر دیگه بوده. این ساختمون که سال ها گفته شده که 22 بهمن تحویل می دیم ولی سال اون 22 بهمن مشخص نشده. و عدم بهره برداری از عمارت جدید و کمبود جا امکان پذیرش جانبازای زیادی در سراسر کشور رو ناممکن کرده.
خلاصه وارد آلاچیق شدیم. همه قهرمانای ... می خواستم بگم جبهه و دیروز اما دیدم که تحمل این وضع قهرمان بزرگ تری رو می طلبه پس اصلاح می کنم ابر قهرمانای امروز دور هم نشسته بودن. ما رو گرم پذیرفتن و میوه ها رو تعارف کردیم. بعضی از بچه ها ازشون ترسیده بودن. اینجا عمق اون فاجعه ایه که می خواد دلمو بترکونه و نمی دونم چطور بیانش کنم جز با این مثال که اگر حضرت عباس بجای دست و چشم از دست دادن و شهید شدن می موند و جانباز اعصاب و روان می شد و بچه های امام حسین رو می زد و کاوران رو بهم می ریخت شان خودش و خانواده امام حسین چی می شد. خلاصه آقای شکیبا اونجا توضیحاتی داد و سارا یه کمی باهاشون صحبت کرد به یکی شون گفت که اینجا بهتره یا اینکه دوست دارید برید خونه پیش خانوادتون ولی اون جانباز یه گزینه سومی رو انتخاب کرد و اون پیش خداست، شهادت. اونجا جانباز عراقی هم بود که به نفع ایران جنگیده بود. ما کجا اینا کجا...
بعد رفتیم بیرون یکی از جانباز گفت که می خواد یه شعر بخونه و گفت "گر بمیرد دختری بر قبر او روید گلی گر بمیرند دختران دنیا گلستان" می شود. کمی بالاتر دو سه نفر نزدیک بود که سر یه لیوان چای دعوا کنن که آقای عابدینی جداشون کرد. یکی شون گفت که ببخشید این یه کم اعصابش خرابه. آقای شکیبا می گفت که خیلیاشون بر اثر داروهای شیمیایی شهید می شن. گفت که اینا خیلی مظلومن. آقای خاتمی یکبار اومد اینجا جانبازای قطع نخاعی هم چندتا بودن. آقای کرباسی که تو سال 42 جانباز شده بود (جانباز اعصاب و روان) به آقای خاتمی گفت که انگشترتو بهم می دی گفت "نه" ولی وقتی جانباز قطع نخاعی گفت که کامپیوتر می خواد در حالی که اون موقع یه سیستم حداقل یک میلیون و خرده ای قیمت داشت پذیرفت. البته اقای شکیبا حق رو به آقای خاتمی داد و گفت اگر هم انگشتر رو می داد دقایقی بعد توی خاکای باغ گم و گورش می کرد. می گفت اگر به اینا یه سکه بهار آزادی بدید هم راحت با یه نخ سیگار عوضش می کنن.
بعد رفتیم قسمت کاردرمانی. کارای دست و سفال و نقاشی جانبازا اونجا بود. یکی از کاردرمانا ارگ می زد و می خوند تا فضا رو مثلا شاد کنه اما آتیش جهنم با یه سطل آب خاموش نمی شه. از این سالن وارد سالن ورزش شدیم با تعدادی محدود وسایل ورزشی. اسامی شهدای آسایشگاه رو دیدیم و فاتحه دادیم. بعد کاردرمان ورزشی آقای جلالی برامون صحبت کرد. گفت که این جنگ واقعا جنگ حق علیه باطل بوده چون یه ایران بوده در برابر 38 کشور. بعد راجع به ورزش های جانبازا صحبت کرد و دستگاه دراز نشستی که یکی شون اختراع کرده بود و به اسم یکی از بچه های اسایشگاه نام گذاری کرده بود نشونمون داد. اقای جلالی به ما بن هایی رو داد که می تونستیم به جانبازها هدیه کنیم که از تعاونی بابتش موقع رفتن به خونه برای خانوادشون هدیه ببرن.
گفتم خانواده، امیدوارم که این پدر امروز با وجود وضعیت غیر عادی ای که داره -البته غیر عادی به نسبت ما که معلوم نیست کدوممون غیر عادی هستیم– بهش افتخار کنن و همیشه بیاد داشته باشن که این پدر وقتی که جونشو توی دستش گرفت و رفت جبهه اونا هنوز عاقل نبودن. حالا که بابا برگشته اونا بزرگ شدن، تحصیل کردن و عاقل شدن اما باباها... .بابای امروز بابایی که با روزی حداقل ده تا دوازده تا قرص ارامبخش کنترل می شه. درسته این بابا حتی شباهتی به اون قهرمانای توی فیلم ها هم نداره و توی هیچ فیلمی جانباز اعصاب و روان رو نشون نمی دن اما با همه توهمات و پرت گویی ها و عدم کنترل در رفتارش از طایفه مردای مرده. شهید هروز با یه پرواز ناتمومه. جانباز اعصاب روان اونقدر بزرگواره که عطای دنیا رو به لقاش بخشیده. ثروت و ریا و قدرت و لذت دنیا از بیماری های روانی ماست ولی اون دیگه از این بیماری ها منزه شده. چون چیزی نداره که محافظه کار بشه و نه چیزی می خواد که دچار ذلت و چاپلوسی بشه. این یعنی بی نیازی مطلق و مگه نه اینکه بزرگی تو بی نیازیه. اینا حتی برای خدا هم زحمت زیادی ندارن و از اون بنده هایی ان که اسماعیلشون رو تو مسلخ عشق به خدا ذبح کردن و اخلاص یعنی این و عشق تشنه همین اخلاصه. خوش بحال خدا که حداقل این عاشقا رو داره و شاید نگهشون داشته که ما آدمای اسیر روزمرگی و تباه که حتی مالمون رو در حد زکات و خمس به مسلخ نمی بریم به یاد داشته باشیم که عشق بازی یعنی چی. می گن که جانباز اعصاب و روان اونقدر مظلومه که نمی تونه از حق خودش هم دفاع کنه ولی من می گم که اون بی نیاز تر از اینه که از دست ما بنده های حقیر چیزی بخواد و در محضر خدا هم که نیازی به دفاع نداره. اون که نیازمند توجیه و دفاعه ماییم نه اون جانبازی که توی هر حمله عصبی اش اونقدر تصفیه شده که با عطریاس حضور حضرت زهرا رو درک می کنه و وقتی که توی خوندن قرآن به مشکلی بر می خورده می گه کیست مرا یاری دهد دلای پاک همرزماش فریاد هل من ناصرش رو بی پاسخ نمی زارن. صاحب این دل پاک وقتی که رفت جبهه تازه پیرش رو شناخته بود وقتی هم که برگشت پیرش حتی نبود که روح خسته اش رو تسکین بده. مهجورش کردن ولی اون از جانبازی در راه مرادش ناراضی نبود و نیست. خوردن حق این ادما خیلی توی این دنیا آسونه ولی این دنیا آخر همه چیز نیست.
باید به یاد داشته باشیم که جانباز اعصاب و روان در بعضی موارد جانباز جسمی و شیمیایی هم هست اگر هم شیمیایی نباشه با تاثیر شیمیایی داروهای شیمیایی شهید می شه. و امروز اگر کسی ذره ای و کمتر از ذره ای خودش رو در مقابل این مردای مرد که یک ریگ از سرزمین همیشه ایران رو به دست دشمن متجاوز ندادن و با جسارت و جانبازی خودشون استقلال میهنمون رو تا ابد بیمه کردن بدهکار می دونید بسم ا... این مردای همیشه تنهای بیگناه اسیر نرده ها و دیوارهای بلند، نگاه معصوم و آسمونی شون در انتظار قدوم خسته از روزمرگی شماست. اگر اون جا جانباز عراقی هم هست پس بیایید ما هم مرد باشیم.
روز دوشنبه تا شب گریه کردم چون سوال بی جوابی داشتم که زجرم می داد. فکر می کردم اگر حضرت عباس جانباز اعصاب و روان بود امروز راجع بهش چی فکر می کردیم و فکرمی کردم که قهرمان جنگی که امکان قهرمان بودن رو هم در چشم دنیایی و کورما از دست داده اگر شهید می شد امروز نگاه همه بهش بهتر نبود؟ جوابی پیدا نمی کردم.
تا اینکه دیروقت شب یه پیام کوتاه دریافت کردم که پاسخ سوالات من بود و خیلی آرومم کرد:
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی