روزی مردی از کنار جنگلی میگذشت، مرد دیگری را دید که با ارهای کند به سختی مشغول بریدن شاخههای درختان است.
پرسید: چرا ارهات را تیز نمیکنی تا سریعتر شاخهها را ببری. مرد گفت وقت ندارم، باید هیزمها را تحویل بدهم، کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شبها هم کار میکنم تا سفارشها را به موقع برسانم. دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمیماند.
مرد داستان ما اگر گاهی میایستاد و وقتی برای تیز کردن ارهاش میگذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمیشد، چون بدون شک با اره کند نمیتوان سریع و موثر کار کرد.
حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است. باید اندکی تامل کنیم. گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم.
گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم و البته گاه نیز برعکس باید از توجه بیش از حد به درون و به خویش پرهیز کنیم. زندگی ترکیبی است از تناقضها...