***راز آفرینش***
در آغاز “هیچ” نبود ،
کلمه بود ،
و آن کلمه خدا بود
عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او راببیند
و خوبی همواره در انتظار خِردی است که او را بشناسد
و زیبائی همواره تشنه دلی است که به او عشق میورزد
و جبروت نیازمند ارادهای که در برابرش ، به دلخواه رام گردد
و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند
و خدا عظیم بود خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور ،
اما کسی نداشت
خدا آفریدگارشد
و چگونه میتوانست نیافریند؟
و خدا مهربان بود
و چگونه میتوانست مهر نورزد؟
"بودن" میخواهد
و از عدم نمیتوان خواست
و حیات "انتظار میکشد"
و از عدم کسی نمیرسد
و "داشتن" نیازمند "طلب" است
و پنهانی بیتاب "کشف"
و "تنهائی" بیقرار "انس"
و خدا از "بودن" بیشتر "بود"
و از حیات زندهتر
و از غیب پنهانتر
و از تنهائی تنهاتر
و برای "طلب" بسیار "داشت"
و عدم نیازمند نیست
نه نیازمند خدا ، نه نیازمند مهر
نه می شناسد ، نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس میبندد
و نه هیچگاه بیتاب بیتاب می شود
که عدم "نبودن" مطلق بود
اما خدا "بودن" مطلق بود
و عدم فقرمطلق بود و هیچ نمیخواست
و خدا "غنای مطلق" بود و هرکس ، به اندازه "داشتنهایش" میخواهد
و خدا گنجی مجهول بود
که در ویرانه بیانتها غیب مخفی شدهبود
و خدا زنده جاوید بود
که در کویر بیپایان عدم تنها "نفس میکشید"
دوست داشتن چشمی که ببیندش ، دوست داشتن دلی که بشناسدش
و در خانهای گرم از عشق ، روشن از آشنائی ، استوار از ایمان و پاک از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد
و دوست داشت بیافریند؛
و آفرید آنچه که میخواست بیافریند
شهید دکتر علی شریعتی
کتاب کویر