من که از پژمردن یک شاخه گل
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
زمانی نگاه ما انسانها به دنیا ، به زندگی ، به انسانهای دیگر و حتی به خودمان جدی است با دیدگاه مثبت و یا منفی.
دوست داریم برایمان همه چیز مهم باشد ، میخواهیم که تمام مراحل مختلف زندگی آنگونه از نگاه تیزبین ما با چنان مهارت و عظمتی نگذرد و بدانیم که چه میکنیم و چه خواهیم کرد و چه کردهایم.
ولی واقعاً آنگونه است و یا زندگی شوخی بیش نیست و زمانه چه شوخیها و بازیهایی که با ما نمیکند.
امروز ، روزی بود که گذشت بسیار برایمان خوب بود ، شاد بودیم ، فکر میکردیم دنیا در سیطره وجود ماست.
ولی فردا روزی که کمترین ناراحتی برایمان پیش میآید فکر میکنیم دیگر دنیا به آخر خود رسیده و داریم از غصه دق میکنیم میاندیشیم که تمام راهها بر روی ما بسته شدهاست و ما در یک کویر بیوسعت در منتهیالیه شرق جا گرفتیم ، موقعی که شادی فقط شادی ولی زمانی که غمگینی روزهای شاد دور از دسترس هستند.
چرا ما انسانها اینگونه هستیم؟ نمیدانیم و یا شاید نمیخواهیم که بدانیم و یا چیز دیگر و یا شاید همان بودن وجود "بودن خود" ماست.این تجربه تعالی روح است من فکر میکنم که پس هستم؟ و چه اندیشه غیر انسانی در این واژههای اندک نهفته است چنانکه گویی من پیش از فکر کردن وجود نداشتهام.
وقت شادی ، میگویم و میخندیم ، گویا در این عالم نبوده و در عالم دیگری سِیر میکنیم ، ولی بالعکس در زمان غصه و درد ناراحت میشویم ، مثل اینکه تمام سقف غصههای دنیا بر روی سرمان خراب است ، میگریم چه آن که اشکهامان به پهنه صورتمان باشد چه در درون خود آن را خفه کنیم .
کشاندم و کشاندم تا حقِسخن را به اینجا برسانم که:
گریه ؛ چه شیرین سُخنی دارد و چه بلند معنایی ، با گریستن خود را تخلیه روانی میکنیم.
گریستن ؛ تجلی طبیعی یک احساس ، حالتی جبری و فطری از یک عشق ، یک رنج ، یک شوق یا اندوه است.
اشک که میبارد و ناله که برمیآید و گریه که اندک اندک در دل میروید و ناگهان در گلو میگیرد و راه نفس را میبندد و ناچار منفجر میشود این زبان صادق و طبیعی شوق و اندوه و درد و عشق یک انسان است. (کتاب زن از شهید دکتر علی شریعتی)
مگر چشم از زبان صادقتر سخن نمیگوید؟ مگر نه اشک ، زیباترین شعر ، بیتابترین عشق ، گدازنترین ایمان ، داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن و لطیفترین دوست داشتن است که همه را در کوره یک دل ، بهم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند؛ "نامش اشک"
و چه زیباست ستایش کردن معبود خود را بیآنکه کسی بداند در وصف این همه نِعَم که هرچه گویم و هر چه نیک کرداریم باز در درگاه آن یکتای بیهمتا ذرهای بیش نیست. اوست که یکتایی و بیهمتاست.
چه بجاست اینهمه عشق و تب و داغ را نثار کسی کرد که آفریدگار ماست ، چرا که دنیا بخاطر ما به وجود آمده است هم اوست که میخواهد ما به او عشق بورزیم و او را ستایش کنیم اوست مظهر تمام دوست داشتنها ، اوست لایق همه ناممکنها .
بیایید با هم پرستش کنیم کسی را که اوست فقط پرستنده ،
در مقابل کسی تعظیم و کرنش کنیم که از هر عشقی نابتر است.
نه در مقابل بتهایی ظاهری که نه تنها دست و دلمان را می بندد به هوی و هوس این دنیایی بلکه فقط ما را فقط آشنا و آشتی میدهند به فناپذیرها.
این است حقیقت همیشه زندگیمان