این جهان کوه است و فعل ما صدا
باز میگردد صداها را ندا
کیست؟
کیست که هر صبح و سحر بانگ برمیدارد که برخیز هنگام تلاش است.
کیست که در طوفان دریا گرفتار غرق شدن است.
کیست که همچون موج دریا به تلاطم میافتد.
کیست آن رهی که میپیماد و در خور سزاوار نیست که نگیرم، نبندم و نخواهم.
و گرچه کدامین بهاری؟ کدامین صفائی؟ کدامین وفائی؟ و یا کدامین دلی که با بهار میآمیزد؟
در عمق این کویر برهوت!
کویر چه گویم و چه میگویم
چشمه کوثر ، آب روان، گلستان بیخزان و همیشه جاوید
کدامین تلاشی؟
کدامین نگاهی؟
گر از او گریزی و لیکن بسوزی، دوستدار کویر در منتهیالیه شرق،
گفتنیها بسیار، کلمات قاصر و واژهها پرمعنا
و لیکن سکوت و باز سکوت دردآور
گر از او بمیری و زو جان تازه گیری
چه گویی گر از او ، چه گویی شادم از او،
فرا رسید از راه ، او که باید روزی از راه رفته میآمد و در کناره سفره زندگی به انتظار نشسته، قوت بگیر ، بلند شود ، پر بگیر، پرواز کن
و روزهای حسرت از دست رفته را جبران کن
و گوهر کمال انسانیت شو،
وین حرف ز ارغنون نوایش تقریر میکند؛
در کارگاه خود به سر شوق آن نگار زنجیرههای بافته ز آهن تعمیر میکند
(( آنچه نپاید ، دل دادم را نشاید ))