این عکس سال 1945 گرفته شده در آمریکا. به زمانی گرفته شده که مردم بیش تر خبرها را از روزنامه می گرفتند. نه صدا که از طریق رادیوهای چوبی سنگین به گوش شهرنشینان اروپائی و آمریکائی می رسید، و نه تصویر که با جعبه جادوئی تلویزیون آمده و نشسته بود کنار اتاق پذیرائی خانه های مجلل، هیچ کدام جای روزنامه را نمی گرفتند. روزنامه مانا بود، محترم بود، مستند بود. چنان که هنوز در بسیاری از نقاط دنیا دادگاه ها سند نواری و تصویری را قبول ندارند اما چاپی چرا.
و چنین بود که هیتلر آدمی توانست ظهور کند و گل کند، چون وقتی خوانده می شد برای آلمان زبان ها شیرین و غرورانگیز بود و وقتی شنیده می شد. به قول مارشال مک لوهان اگر تلویزیون کمی زودتر متولد شده بود مردم جهان و حتی آلمان به دلقک می خندیدند و جدیش نمی گرفتند.
عکس به دوران سلطه روزنامه گرفته شده . چنین بود که چرچیل در رادیو خبر از پایان قطعی جنگ جهانی داد اما مردم وقتی در روزنامه خواندند به خیایان ها ریختند و آن عکس معروف در پاریس گرفته شد که بعد شصت سال هنوز با آن شادمانی صلح نشان داده می شود. عکس یک سرباز نیروی دریائی که در شانزه لیزه دختری جوانی را در آغوش گرفته و پیداست نه از سر عشق به او، بلکه از شادی زنده ماندن و پایان گرفتن جنگ. پسزمینه آن عکس روزنامه ای است.
این زمانی است که هنوز روزنامه فروش ها در خیابان های شهرهای بزرگ جهان می گشتند و صدا می کردند خبرهای مهم را. همان زمان که فروش روزنامه، مهم ترین کمک هزینه تحصیلی دانش آموزان و دانشجویان بود. بساط روزنامه فروشی ها هنوز به دکان های بزرگ تبدیل نشده بود و جلوه خیابان ها بود، گرچه هنوز هم در برخی نقاط جهان همین است، گیرم نه در اروپا و آمریکا.
گذشته از ظاهر، تفاوت اصلی در درون جامعه و ارتباطش با خبر، رخ داده است در این شصت و اندی. رسانه های چاپی آزادگی آوردند اما محدودیت پذیر هم بودند، سانسور هم بر آنان حاکم می شد. رادیو و تلویزیون هم که ظاهر شد این نقیصه را از میان نبرد بلکه شاید بتوان گفت محدودیت هایش را قطعی تر کرد. چرا که هزینه تاسیس یک فرستنده رادیوئی و یا تلویزیونی بیش تر از آن بود و هست که آدم ها بتوانند به آسانی بدان دست یابند. درست است که رادیوهای موج کوتاه و ماهواره ها، سد سانسورهای ملی را شکستند. ابتدا دولت ها سعی کردند در سازمان ملل جلو امواج را هم بگیرند اما سرانجام نشد، اما این در بسیاری مواقع به معنای رسیدن به آزادی نبود بلکه محدودیت ها و سانسورهای درون مرزی را می شکست فقط.
و در این معامله باز هم رسانه چاپی پیروز بود. هم به شان ماندگارش و هم به هزینه کمترش. چنان که روزنامه های کم و کوچک شهرهای کوچک و جزایر دور – که هنوز هم منتشر می شوند – بیش تر آزادند تا رادیو و تلویزیون های پرهزینه که اگر سری در بودجه عمومی کشورها نداشته باشند باری باید سرمایه دارانی صاحب منافع را بالای سر داشته باشند.
پنجاه سال بعد از این عکس، آن آزادگی و رهائی که جهانیان از رسانه ها آرزو داشتند. آن که می خواستند با هم سخن بگویند بی مانع و بی حد. این که در جست و جوی آزادی بی حد و حصر، و بی منع و بند بودند تا رازهائی برملا کنند که کتاب [اولین رسانه انسانی ] و روزنامه و رادیو و تلویزیون قادر به حمل آن نبودند، با اینترنت به دست آمد.
اینکا به سرعتی که اینترنت شهرها را گذر کرده و به روستاها، به میانه اقیانوس ها و اوج قله ها رفته، می توان گفت جهانی دیگر آمده است. به دورترین جائی که دورتر از آن متصور نیست می روی، یک تلفن دستی و یک لپ تاب کوچک، هم ترا به همه جهان می رساند و دیگر گم شدنی در کار نیست، هم جهان را در لحظه در برابر چشمانت نمایش می دهد. و همزمان کتابخانه ای به بزرگی بزرگ ترین کتابخانه های جهان را برایت می آورد، انتخاب می کنی، ورق می زنی و می خوانی، جز آن که در لحظه حساب بانکت را هم کنترل می کنی، مالیاتت را می دهی، در حراج ساتربی شرکت می کنی، تابلو می فروشی و مجسمه می خری و اگر سهامی داشته باشی. می خری و می فروشی.
دیگر نمی توان گفت همان آدم پیشینی است انسان امروز. یکی دیگر شده ای. حتی اگر خود ندانی. بچه ها موجوداتی دیگر شده اند گیرم خود نمی دانند که چقدر با کودکی پدر و مادرشان متفاوتند. اما پدرها و مادرها می دانند که چقدر فاصله گرفته اند.
در زمانی که این عکس گرفته شد می گفتند بگو چه روزنامه ای می خوانی تا بگوئیم که هستی. اما امروز چنین نمی توان گفت، دستگاه های اطلاعاتی و انتظامی ، به سراغ کامپیوتر مظنونان می روند تا دریابند که کدام سایت ها را بیش تر دیده. به کدام گوشه جهان بیش تر سر زده. چه خریده چه فروخته. برای کدام کس پیامی نهاده.
این جهان تازه به قول بیل گیت، تلویزیون را مسخره کرده و همه می دانند ده سال دیگر تلویزیون به معنای امروزی وجود نخواهد داشت. نسل تازه اینترنت جای تلویزیون می نشیند. و جای رادیو، با این تفاوت که هم اکنون هر کاربر اینترنت خود یک فرستنده رادیو و حتی تلویزیون می تواند بود.
اما اینترنت نمی تواند روزنامه را هم مانند رادیو و تلویزیون بخورد. نه نمی تواند. آری لطمه زده است و روزنامه های معتبر جهان را مجبور کرده که در اینترنت هم جائی برای خود دست و پا کنند، اما هنوز میراهستند امواج الکترونیک. آری می شود سندها و تصاویر را نگهداری کرد و ارشیو ساخت، اما به که باید گفت که نامه هنوز آن است که بر کاغذی نوشته می شود با قلم. روزنامه هنوز شاهد و معشوق است.
همین شماره ای که در عکس پیداست مردم از آن دارند خبر می گیرند، وقتی بعد شصت سال، در دست قرار می گیرد، با زردی و رنگ پریدگی، با حروف ریخته ابتدائی اش، اما شاهد صادق روزگاری است. از درون صندوقچه ای، یا زیر فرشی، کنج انباری متروکی به دست می آید، اما خواننده را وامی دارد که دمی بنشیند و گذر زمان را در آن بنگرد. بین سطور یا در خالی سفید رسانه مکتوب هنوز کلماتی هست که رسانه های الکترونیک حاملش نیستند