اسب و الاغ پر بار
مردی که یک الاغ و اسب داشتتلاش می کرد در سفر هایش با گذاشتن تمام بار بر پشت الاغ اسبش را برای کار دیگری نگه دارد. الاغ که مدتی بود کسالت داشت روزی از اسب خواست تا در حمل قسمتی از بار به او کمک کند و گفت: ((اگر سهم عادلانه ای را بر داری ،زود خوب خواهم شد. اما اگر از کمک به من امتناع ورزی ،این بار سنگین مرا خواهد کشت.))با این حال اسب به الاغ گفت که با این شکوه ها مزاحم او نشود.الاغ دیگر چیزی نگفت و آهسته به راهش ادامه داد اما چیزی نگذشت که از سنگینی بارش به زمین افتاد و مرد. سپس صاحب آنها هم بار الاغ و هم لاشه الاغ را بر پشت اسب گذاشت. اسب گفت:افسوس ،از آنجا که از بردن سهم خودم امتناع کردم ،حالا باید همه بار به علاوه سنگینی وزن مرده را حمل کنم.))
اگر روی خوش نشان ندهیم ،خودمان چوبش را خواهیم خورد.