ریشههای تئوری هوش هیجانی به ثورندایک برمیگردد. ثورندایک جزو اولین کسانی بود که در کلمبیا به مناسبتی هوش اجتماعی را مطرح کرد. از نظر او شاخصهای هوش هیجانی بیشتر به حوزههای تعاملهای اجتماعی و روابط عمومی مربوط میشود.
در سال 1937 رابرت ثورندایک و سال استرن تحقیقات مبسوطی را انجام دادند. تواناییهای مربوط به ارتباطات عمومی مباحثی را مطرح کردند که با دو موضوع سیاست مدن و تدبیر منزل همپوشی دارد.
در آن زمان اندازه گیری هوش مشکل بود. حدود پنجاه سال هوش اجتماعی در بوته فراموشی سپرده شد. علت اصلی آن حاکمیت رویکرد رفتارگرایی در روانشناسی بود. اگرچه در همان دورة پنجاه ساله نیز مباحثی در این زمینه به چشم میخورد.
در سال 1980 تئوری گاردنر مطرح شد. پروژه صفر را ایشان کار میکرد. ایشان هوش متکثر را مطرح کرد. بحثی که گاردنر مطرح کرد این بود که هوش انواع مختلفی دارد. وی مشخصاً به هوش شخصی، هوش میان فردی و هوش درون فردی اشاره کرد. از نظر او وقتی در روان شناسی از هوش صحبت میشود، مجموعهای از ویژگیها مراد است و به موضوع خاصی اشاره ندارد، مثلاً استقراء قابلیتهای کلامی. گاردنر میگوید این تقسیم بندیها مشکل است و این فقط یک بعد هوش را میرساند. هوش موارد زیادی را دربر میگیرد، لذا ایشان مصادیق را مطرح کرد. هوش موسیقی، هوش درون فردی و هوش بین فردی را ایشان مطرح کرد. در ارتباط با خودم چقدر هوشیارانه رفتا میکنم و چقدر با دیگران. شاگرد گاردنر روی این دو نوع هوش زیاد کار کرد.