در 1995 ایشان هوش هیجانی را نوشت. EQ در مقابل IQ مطرح شد. در دهة 1950 فردی متوجه شد که خانمها در رشدشان از لحاظ عاطفی با مشکلی مواجه میشوند. در 1990 سالوی و مایر روی مؤلفههای هوش هیجانی به ویژه جنبههای شناختی آن کار کردند. موضوع اصلی آنها این بود که موضوعات را چگونه در ذهن خود پردازش میکنیم.
ایشان دو مسیر در ذهن فرض کرد: مسیر اصلی و اتوبانی و مسیر حاشیهای. اگر اطلاعات مهم باشد، از مسیر اتوبانی میرود و پردازش میشود و مطالب غیر مهم از مسیر حاشیهای.
مؤلفههای هوش هیجانی
الف)آگاهی هیجانی (Emotional everaues)
تا چه اندازه من از هیجانهای خود آگاه هستم. هیجانها مثبت و منفی هستند. آگاهی به این هیجان بخش اول هوش هیجانی است. فرق افراد با هوش هیجانی بالا و پایین این است که افراد با هوش هیجانی بالا نسبت به هیجانهایشان آگاه هستند. در سال 1996 کتابی نوشته شد با عنوان "چرا آدمهای باهوش با IQ خیلی بالا کارهای احمقانه انجام میدهند". گفتند علت آن فقدان هوش هیجانی است. یکی از مواردی که در آنجا مطرح میشود که مانع از آگاهی هیجانی میشود؛ پدیدهای است به نام Hubris که میتوان به «کبر» و «خود بزرگ بینی» ترجمه کرد. مثال: نیکسون، یکی از رؤسای جمهور امریکا.
تحقیقی شده که ما دو ذهن داریم: ذهن عقلایی (4=2I2) این ذهن عقلانی است و ذهن تجربی (Experince). اگر کسی در زندگی بیش از حد تحقیر شود، با ذهن تجربی تجربه میشود. شکستهای عاطفی را ذهن تجربی درک میکند. «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» اشاره به این است که این روی ذهن تجربی اثر دارد.
آگاه بودن به هیجانها ما را به مؤلفة بعدی میرساند که مدیریت هیجانها باشد.