با سلام
قصد داشتم این پست رو روز قلم بذارم اما به دلیل مشکلاتی که در ورود به سیستم داشتم امکان پذیر نبود. پس با تاخیر روز قلم رو به همه دوستان تبریک می گم:
خدایا ؛
خدایا به من توفیق تلاش در شکست ، صبر در ناامیدی ، رفتن بی همراه ، جهاد بی سلاح ، کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت ، دین بی دنیا ، خدمت بی نان ، ایمان بی ریا ، خوبی بی نمود ، گستاخی بی حامی ، عشق بدون هوس ، تنهائی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آنکه دوست بداند روزی کن.
*معلم شهید دکتر علی شریعتی*
از چه گویم ؟ از چه نویسم ؟ از چه نگارم ؟ از چه ؟ از که ؟ چه کنم که وقت گفتن سکوت سنگین و زجرآور از راه میرسد و راه گفتگو و نفس را می بندد ، چه کنم که در زمان صحبت فشار خاموشی و مهر سکوت بر لبانم چیره شده و زبانم از صحبت باز می ماند ، و به طور وحشتناکی درد غم انگیز و سخت وجودم را فرا می گیرد.
اما راهی باید جست ، بله ، راهی ، که ازقدیم گفته اند هر دردی را درمانی است !
شاید درمان آن نوشتن باشد ، نوشتن و چه زیبا سرگذشت دارد و در بیان وسیله نوشتن ، "قلم " چه نیکو گفت او که بر همه چیز نظارت داردکه : (( ن ، والقلم و مایسطرون )) ، "قلم " چه نیکو وسیله و چه خطرناک وسیله ای است ، آری حضرت دوست همیشه بر ما حکم فرموده است که از این وسیله باید به نیکوئی استفاده نمود ، به نیکوئی میسر نمیشود مگر اینکه همراه با دردی باشد .
درد ، چه زیبا کلمه ای ، زیرا که در این راه ، راههای خطرناک ، راه تیره و تار و پر غبار که مقابل هرکسی قراردارد بهترین وسیله درد است ، درد است که باعث شناخت درمان میشود پس در این راه "الم باید نه قلم" و دراین راه دیوانگی باید نه عقل ، در این راه مجنونی باید ، نه تفکر و مصلحت . زیرا او خود گفت : (( ما انت بنعمه ربک بمجنون )) و تو ای انسان از چه مجنون نیستی ، از چه خود را عاقل می پنداری ، از چه به خدا فخر می فروشی ، از چه مجنونی اهورائی خود را نمی شناسی ، از چه مجنون نمی شوی ، از چه ؟
بله و همو گفت : (( و ان لک لاجراً غیر ممنون )) و ای انسان تو از خدای خود پاداشی بدون منت دریافت داری ، تو ای انسان ، انسانی که فراموشی از نامت پیداست ، "انسان"! تو چیستی ؟ تو ای انسان ، تو !!!
و همو گفت: (( فستبصر ویبصرون )) آری زود باشد که ببینی تو و ببینند آنها ، و می بینی ، چه وقت ؟ آیا دوست داری این دیدار به قیامت باشد ؟ نه باید در همین جا ببینی باید در این جا دیده حقیقت بین داشته باشی ، در همین جا در این بیغوله میخانه ، پس بایدابتدا نقش را بشناسی ، ای انسان نقش خود را بشناس ، حقیقت آن را درک کن ،
نقش چیست؟آیابه تنهائی قابل معنی است؟نقش من چست؟نقش تو چیست؟نقش ما چیست؟نفش ما تعلیم ، نقش ما تعلم؟نقش ما آموزاندن ، نقش ما آموختن؟نقش ما صحبت ، نقش ما گوش فرادادن؟
ما به چه کار آمده ایم؟ ما به کجا می رویم؟به چه سرانجامی ، به چه امیدی؟این نقش چیست؟که همه در جستجویش هستند و آن را نمی یابندو یا می یابند و اشتباه!!....
این نقش چیست؟نقش استادی؟نقش دانشجویی ؟خواهری ، برادری؟پدری ، مادری؟ و یا عشق ؟؟ و یا بالاتر از آن "دوست داشتن".
دوست داشتن همانطور که شهید آن را می شناسد ، آری دوست داشتن یک شهید وطنش را که با معرفت به این که سدی مقابل بیگانه ای گردد در خون خود چه آرام و چه زیبا می خوابد و چه زیبا وچه عارفانه به دیدار آن که باید می شتابد.
دوست داشتن یک عالم عارف متعهد علمش را که آن را در دسترس دست پلید شیطان نگذارد ، وچه بسا در این راه او نیز به آرامی و زیبائی تمام در لحد جای گیرد و این نه پستی و فرود آمدن است که برتر شدن از مه و مهر است و همو گفت آن عالم زیبا روح و زیبا دل که:((برسردر معبد علم نوشته اند : هرکه بدرون گام می نهد باید ایمان داشته باشد)).دوست داشتن ، آن که جلوه روح است ، و نیز آن عالم دیگر بیداردل و خفته در گور غربت گفته است که : سه چیز جلوه روح است:مذهب ، عشق و هنر.
و ای کاش که ما فقط در مرحله اول نمی ماندیم ، بلکه به دوم و سوم نیز می رسیدیم ، ای کاش روح پریشانمان را به دست این دوبال بالابرنده و اوج گیرنده می سپردیم وآنگاه می دیدم آنچه باید می دیدیم.
ما فقط تماشاچی نیستیم بلکه مخاطب نیز هستیم نقش ما پرواز است و شناسائی و شناساندن آب است آب این روح مذاب.