بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
دیری ست که می رویم ... دست در دست هم و شانه به شانه ی یکدگر اما گاه از رنج هامان سخن ها گفته ایم و اشک هامان را ارزانی داشتیم ? و گاهی که بی تاب لحظه های ناب راز دل گفتن شده ایم صبوری کرده ایم و دم نزدیم ... آری عزیز ... گاه باید اینگونه بود ... ولی مگذار که صبوری دورمان کند ... فراموش نکنیم که روزهایی سخت گذرانده ایم و روزهایی سخت در انتظارمان است ... با این همه مگذاریم که حرف هامان به کوه عقده بدل شود و مدتها بعد دریابیم سرچشمه اش چه بوده . راستی و کجی مان را خود تعریف کنیم و مگذاریم که دیگران با معیار های خویش راه را بر ما نا هموار سازند ... هر دو زخم خورده ایم و می دانیم که درد بزرگی ست تکرارش ... لحظات خود را جز با صداقت و راستی پیش نبریم .... ما بودنمان را به بهایی ارزان به من تبدیل نکنیم ... در آغوش هم بزرگ شویم و بی پرده به گفتگو بنشینیم ... نقاب هایمان را جز در حریم خود برای دیگری نیفکنیم ... آنچه که هستیم بنماییم برای خویشتنمان و آنچه که لازم است باشیم برای دیگرانی که تنگ نظری روزگارشان را رفته به رفته بیهوده تر می کند ...
به یاد می آورم تمام لحظاتی را که گریسته ام برای آنچه که می انگاشتم بودی و نمی یافتم ... ولی اکنون که یقین می دارم تو را و بودنت را ، پاس می دارمت ....
بگذاریم تصاویر تلخ محو شوند و زیبایی هایی که خود آفریدیم جایگزین شوند... بگذاریم روز به روز بر دلایلمان برای با هم بودن اضافه شود و در پی آن احساسمان فزونی یابد ... بگذار یم در پس شناختی که هر روزه کامل می کنیم تجسم رویا گونه ی زندگی آینده به واقعیتی وصف نا شدنی بدل گردد ... بگذاریم که توان با هم خندیدن و با هم گریستن همیشه همراهمان باشد ....
"اگر نمی توانی بالا روی سیب باش تا افتادنت اندیشه ای را بالا برد"
(دکتر شریعتی)