((خوشا جامی در دست ، اما خشک ، خشکتر از لب.
بسوی هر سراب گریزان شتافتن.
اما نا امید و شکسته بر خاک داغ و بی ترحم در افتادن.
دریغا انتظار ، ایستادن و ایستادن.
سالها و سال ، قرنها و قرنها در چهارراه چشم انتظاری افسرده شدن)).
*؟؟؟*
آیا این سخن ((شاندل)) را شنیده ای که: "هرکسی حرف هایی برای ناگفتن دارد" ، حرفهائی برای ناگفتن و چه دردآور است.
همیشه افرادی هستند که زیادحرف می زنند و همیشه اکثر انسان ها که خود را انسان می پندارند سخنرانان خوبی هستند ، اما چیزی که هست که خود آنها از آن بی اطلاع هستند این است که انسان هایی هستند پر از هیچ ، افرادی خیالی ، وجودهایی ذهنی ، و خود نیز نمی دانند. اما برای خود ارزش زیادی قائلند و ما در این میانه چه هستیم. من چه ؟ تو چه ؟
من ، من کیستم ، من چیستم ، خود نیز نمی دانم ، برای چه آمدم ، نمیدانم ، شاید نمی خواهم به آن فکر کنم ، شاید می ترسم ، آری ترس ، بهترین توجیه برای سکوت ، و سکوت چه زیبا و چه دردناک است. گفتنی ها بسیار است ، گفتنی های زیادی که قابل گفتن نیست و یا شاید بین انسانها قابل گفتن نیست ، آنها که خود را انسان می پندارند.
آری قابل گفتن نیست ، ولی شاید قابل نوشتن باشد ، نوشتن را دوست دارم ، شاید می پرستم ، اما مپندارید که هر آنچه می نویسم تماماً آن چیزی است که میخواهم بگویم و تماماً حرف های خود را در قالب کلمات گنجانده و می گویم.
چرا که کلمات چه قاصر و چه زبونند در بیان ادای حالات و صفات انسانی ( مانند این است که دریایی را در کوزه ای بریزی ) اما باز به ناچاری به این وسیله روی می آورم و می نویسم ، زیرا که در حال حاضر بهترین وسیله میشناسمش ،
من چستم ، تو چیستی ، ما چیستیم ، ما انسان هایی که برای خود وجودی قائلیم ، نه ، اما وجودی نداریم ، نمیتوانیم داشته باشیم ، وجود یکی بیش نیست و ما عین آویختگی به آن وجود می باشیم ، و ما عین نگاه به آن مات و مبهوت به آن می باشیم.
و اگر هر انسانی این را به وضوح می دانست ، هیچگاه در کالبد مادی خود آرام و قرار نداشت و من خود نیز به وضوح به معنای دقیق آن پی نبرده ام و اگر چنین می شد، قطعاً در میان این همه شلوغی و ازدحام جامعه نبودم........... ( ادامه دارد)