همواره بیمناکم در این فرصت اندک و عزیز حیات ، لحظه ای را به ستایش کسانی بپردازم که در ترجیح عظمت ، عصیان و تفکر بر لذت و آسایش و آرامش اندکی تردید داشته اند.
دکتر علی شریعتی
میخواهم آب شوم در گستره افق ، آنجا که دریا پایان میگیرد و آسمان آغاز میشود.
برداشتی آزاد از اشعار مارگوت بیگل
باد می وزد
طوفان در می رسد
شبنم و برگها یخ زده اند
آرزوهای من نیز
مارگوت بیگل ( شاعر آلمانی )
روزگار غریبیست نازنین
آن کس که شباهنگام به در می کوبد
به کشتن چراغ آمده است
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
جا دارد در اینجا از آقای علیرضا هوشمند تشکر کافی و وافی را داشته باشم چون کمک بزرگی به من کرد تا کیف گم شده ام که نه کیف دزدیده شده ام را پیدا کنم.
این مطلب را برای این نوشتم که بدونید آخر اون داستان پر استرس و پر التهاب من به کجا ختم شد و کیفم را تونستم پیدا کنم.
آغاز جدایی ما همان نگاه اول بود ، همان زمان که در نگاه یکدیگر می خواندیم که مبادا روزی دیگر این چنین در کنار هم نباشیم ، که مبادا در آینده ای نه چندان دور حسرت داشتن یک ثانیه از حال را بخوریم. آغاز جدایی ما همان لحظه بود که فهمیدیم بزرگ شده ایم ، و آن لحظه آرزو کردیم که کاش کوچک می ماندیم ، آغاز جدایی ما همان لحظه بود که زندگی را فهمیدیم، که فهمیدیم این قدر هم ساده نیست و آرزو کردیم که کاش به دنیا نیامده بودیم ، آغاز جدای ما همان لحظه بود که فهمیدیم چیزی شبیه عشق در وجودمان است و فهمیدیم که عشق جدایی می آفریند ، آغاز جدایی ما همان لحظه بود که دنیا آنقدر برایمان کوچک شد که فهمیدیم جز ما کسی در آن نیست ، آغاز جدایی ما همان روز بود.
«ادامه مطلب شب قبل ...»
امشب انشاا... سعی خواهم کرد که ماجرای اتفاق افتاده را به پایان برسانم چون فکر میکنم دوستان دیگر کمی خسته شده باشند .شب قبل به اینجا رسیده بودم که من در پاسخ به درخواست مبلغ ، توسط جناب آقای دزد پاسخی دادم که شاید از دیدگاه برخی عجیب و شاید از دیدگاه برخی دیگر مناسب بوده باشد.
من با پیشنهاد 000/000/3 ریالی که داده شده بود موافقت کردم و خواستم این مبلغ را بابت پس گرفتن کیف پرداخت کنم (خوب به هر حال همانطور که قبلاً ذکر شده مدارک نسبتاً مهمی توی کیف داشتم) بنابراین خواستار معرفی محلی از طرف آقا دزده شدم تا پول را در آنجا تحویل دهم و کیف را تحویل بگیرم. در حین گفتمان بودیم که ناگهان حرف عجیب دیگری از طرف جناب دزد شنیدم که به من گفت تو داری عمداً صحبت را طولانی میکنی تا پلیس من را ردیابی کند که باز من این موضوع را رد کردم ، خلاصه اینکه وقتی آدرس محل را پرسیدم به من جواب داد : باید پول را داخل یکی از حسابهای کارت بانک که متعلق به خودم است بریزم (چون کارت بانکهایم نیز توسط وی دزدیده شده است) و بعد از واریز مبلغ شماره رمز کارت خود را به او بدهم تا بتواند از حساب من پول را برداشت کند . (دزد به این زرنگی والا خیلی نوبره)
و وقتی پول را برداشت کیف را در محلی گذاشته و آدرس آنجا را به من میدهد تا کیف و یکدست لباس و کفش نویی که تازه خریده بودم را بروم و بردارم.در اینجا بود که مجبور شدم دوباره تصمیم تازه ای اتخاذ نموده و همه چیز را برای همیشه تمام کنم برای همین بود که از وی دوباره فرصت خواستم برای فکر کردن و قرار شد تا ساعت 23:00 با من تماس بگیرد من نیز در این مدت تصمیم خود را گرفتن اما از تماس وی خبری نشد و حدود ساعت 4:45 دقیقه صبح بود که با من تماس گرفته شد ولی من بدلیل خستگی زیاد قادر به پاسخگویی نبودم و نتوانستم تلفن را جواب بدهم . اما خوشبختانه حدود ساعت 17:00 روز بعد بود که دوباره تماس گرفت و از من پاسخ خواست که من پاسخ دادم .... «نــــــــه»
و گفتم تمام مدارک رو دور بنداز چون من پول زور به کسی نمیدهم و حاضرم دوندگی برای گرفتن المثنی تمام مدارک را به دوش بکشم ولی اینگونه به کسی باج ندهم. الآن نیز حدود دو روز است که از کار، بیکار شدم و بدنبال شکایت و مسدود کردن کارت بانکها و صدور المثنی برای گواهینامه و سایر مدارک هستم. ( البته امشب با اینکه طولانی شد ولی باز خیلی چیزها را نیز فاکتور گرفتم)
«پــــایــــان »
«ادامه مطلب شب قبل…»
به اینجا رسیده بودم که وقتی به منزل رسیدم تلفن همراهم به صدا درآمد که آقا دزده با اعتماد به نفس فراوان با من تماس گرفت، چون مدارک شناساییم تماماً تو کیف بود تماس گیرنده من را با اسم کوچک یاد کرد و گفت ببخشید ! آقا محسن ؟
گفتم : بله بفرمایید؛ گفت : شما امشب چیزی گم نکردید؟ با خوشحالی تمام با خیال اینکه آقا دزده بعداز اینکه پولهای تو کیف من را برداشته و کیف را به گوشه ای انداخته ، جواب دادم : ببخشید کیفم را پیدا کردید ؟ به من جواب داد : حاضری چقدر خرج کنی تا کیف را دوباره بدست بیاری ؟ من نیز چون مدارک نسبتاً مهم و کاربردی در کیف داشتم در جواب وی گفتم نیاز به فکر کردن و مشورت دارم که به من گفت :فکر پلیس وسط کشیدن رو از ذهنت بیرون کن، که خیلی من شٌک زده شدم چون برای یک لحظه فکر کردم داستان جنایی پیش آمده و خودم از آن بی اطلاع هستم . خلاصه اینکه به من نیم ساعت فرصت داد تا به وی پاسخ بدهم . قبل از قطع ارتباط به دزد نازنین گفتم شما که مبلغی بالغ بر (حالا بماند که مبلغ چقدر بود) از کیف من بدست آوردید که اذعان داشت این پول برای من یک نفر کافیه تا بتونم امشب را سر کنم ولی ما 3 نفر هستیم و این مبلغ کفاف 3 نفر را نخواهد داد و گوشی را قطع کرد. من نیز بعداز کمی فکر کردن و مشورت به این نتیجه رسیدم که …
«ادامه دارد…»
جشن خیلی خوبی بود با اینکه بسیاری از اساتیدی که دعوت شده بودند و قول مساعد برای حضور در جشن را داده بودند ولی متأسفانه بنا به دلایل در جشن حضور نیافتند اما با تمام این اوصاف بازهم خدا را شاکر هستم که مراسم به خوبی برگزار شد. من این مطلب را برای توصیف جشن نمی نویسم زیرا خانم جعفری زحمت زیادی برای ارائه گزارش از مراسم دیشب که در صفحه میخوانید کشیدن که جا دارد از تمام تلاشهای ایشان تشکر کنم .
قصد من از نوشتن این مطلب بیان یک اتفاق است که تمام خوشی های جشن را برای من و یکی دیگر از دانشجویان خراب کرد . این اتفاق را در ذهن خود تداعی کنید که بعد از پایان جشن وقتی که همه خداحافظی کردند به اتفاق یکی دیگر از دانشجویان به سمت منزل حرکت کردیم ، بعد از رسیدن به مقصد هنگامی که قصد داشتم وسایلم را از صندوق عقب ماشین بردارم به یکباره متوجه شدم که کیف من و کیف دیگر دوست همکلاسی من و همچنین لباسهایم که در پشت ماشین بود نیست . اینجا بود که با دقت به قفل صندوق خودرو پراید دوستم متوجه شدیم که قفل صندوق شکسته و کیفها را برده اند.بعد که به منزل رسیدم تلفن همراهم به صدا در آمد و بعد از پاسخ گویی متوجه شدم جناب آقای دزد پشت خط ارتباطی است که به من گفت ....