تا به اکنون چند نامه برای خدا نوشتیم و چند تا نامه از خدا
دریافت کردیم. تا به اکنون در آن نامهها چه حرفهای برای خدای خود نوشتیم چه گفتیم
و چه نوشتیم.
چه روزهایی که آمدند و رفتند و باز ما ماندیم با کولهباری
از غم و غصه و کوهی از مشکلات و باز به چه کسی و چه کسانی توانستیم بگویم از راز
دل، رازهایی که قابل گفتن نیست.
حضرت امام حسین علیه السلام در مناجات نامه عرفه خود
میفرماید:
من آنم که بدی کردم،من آنم که گناه کردم، من
آنم که به بدی همت گذاشتم، من آنم که در جهالت غوطه ور شدم، من آنم که غفلت کردم،
من آنم که پیمان بستم و همانم که شکستم من آنم که بد عهدی کردم، من آنم که معترف
شدم من آنم که اقرار کردم به نعمتهای تو بر خودم و پیش خودم
چند تا از این صندوقها سرشار بوده از نامههای درست و
حسابی، چقدر توانستهایم فقط و فقط به فکر و آمال و آروزهای خود نبوده بلکه فراتر
نگریسته و به همه کس و به همه چیزها و حتی کوچکترینها که در اطراف ما میچرخند و
باز ما نیز مثل همیشه بیتفاوت.
روزهایی میآیند و زمانهای پر ارزش و پرباری که میتوان متن
نامههای بسیار زیبایی از اعمال و گفتار و پندارهایمان را برای او که میبایست چه
زود و چه دیر به درگاه لایزالش بوس بر پیشگاه مقدساش بر خاک غفلت زده بفرستیم و
بطور یقین بیشتر از هرکس دیگری خود ما مسرور خواهیم شد.
پس ای انسان چرا این همه غفلت و در پساش اینهمه پشیمانی.
چرا ای انسان فکر میکنی ایام در گذر باز میآیند در صورتی که این عمر توست که به
بهایی ناچیز میرود و تو هنوز در خوابی و یا رویایی که فکر میکنی پایانی ندارد. و
تو ای انسان خاکی چرا میپنداری و چه میپنداری؟
صندوقهای همیشه خالی از نامه و نامههای همیشه خالی از
نوشته و در پایانی غمانگیز یک نمره بد.
چرا فکر میکنی تنها هستی و چرا خاطرات گذشته آفریده شدن خود
را فراموش کردی تو که از یک تکه خاک آمدی و آفریدگارت از روح خود بر کالبد خاکیات
دمید تا تو از فرود به اوج برسی از فرش به عرش بیایی و بیابی خویشتن خویش را.
و اینک روزهایی در پس هم آمدهاند تا تو بتوانی روح خود را
صیقل زمانی دهی و از پر و بال انسانیت گرفته و اوج بگیری و تن اسیر خود را از قید
بندهای این دنیا گسسته و خود را نجات دهی.
پس نامه اعمال خود را مالامال کن از خوبیها و نیکیها و
سرشتههای پاک خداییات که اگر دیر بجنبی و این روزهای بگذرد حتی یک دقیق دیگر از
این زمان بر باد رفته از دستت دیر است چه برسد به سال و وقتهایی دیگر.
ای انسان بیا و کاری کن کارستان؛
بیا و خدایی شو؛
بیا خود را مطهر ساز از ناپاکیها؛
و ای خدا
خدای من تو بخواه
تو بگیر
تو بخواه که خواستن ما از پر کاه هم کمتر است.
دستمان را بگیر.
تا به سلامت از این گذرگاه عبور کنیم.
خدایا این نامه ملتمسانه من به توست میدانی
که چقدر گناهکارم چقدر بدی کردم به خودم و دیگران. مرا ببخش و دستم را بگیر تا
بیاموزم تا صندوقهای از دست نرفته را پر
کنم از نامه اعمال و گفتار خدایی.
خدای من این نور درخشان و لاینفک ذات ملکوتی
بخشایش توست و امید به بخشودگی از گذشته پر از بطالت من که مخلصانه و موحدانه در
دلم موج میزند.
طاعات و عبادات شما دوستان و یاران مهر هشتادوچهار مورد
قبول درگاه حق تعالی باشد. پیشاپیش عید سعید فطر را به تمامی روزهداران عزیز
تبریک میگویم، پاینده و مسرور باشید.
التماس دعا
• وقتی توبیخ را
با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و
عملکرد شما
• سخت کوشی هرگز
کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد
• اگر همان کاری
را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می
گرفتید
• ما زمان را
تلف نمی کنیم، زمان است که ما را تلف می کند
• افراد موفق
کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند
• پیش از آنکه
پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر
• کار بزرگ وجود
ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم
• کارتان را
آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید
• انسان همان می
شود که اغلب به آن فکر می کند
• همواره بیاد
داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
• تنها راهی که
به شکست می انجامد، تلاش نکردن است
• دشوارترین
قدم، همان قدم اول است
• عمر شما از
زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به
گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• عمر شما از
زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید
• آفتاب به
گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد
• وقتی زندگی
چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید
• در اندیشه
آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش
• امروز، اولین
روز از بقیة عمر شماست
• برای کسی که
آهسته و پیوسته می رود، هیچ راهی دور نیست
• امید، درمانی
است که شفا نمی دهد، ولی کمک می کند تا درد را تحمل کنیم
• بجای آنکه به
تاریکی لعنت فرستید، یک شمع روشن کنید
• آنچه شما
درباره خود فکرمی کنید، بسیار مهمتر از اندیشه هایی است که دیگران درباره شما
دارند
• آنکه می تواند
نسبت به نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد
• هرکس، آنچه را
که دلش خواست بگوید، آنچه را که دلش نمی خواهد می شنود
• اگر هرروز
راهت را عوض کنی، هرگز به مقصد نخواهی رسید
• کسانی که نمی
توانند فرصت کافی برای تفریح بیابند، دیر یا زود وقت خود را صرف معالجه می کنند
• صاحب اراده،
فقط پیش مرگ زانو می زند، وآن هم در تمام عمر، بیش از یک مرتبه نیست
• وقتی شخصی
گمان کرد که دیگر احتیاجی به پیشرفت ندارد، باید تابوت خود را آماده کند
• کسانی که در
انتظار زمان نشسته اند، آنرا از دست خواهند داد
• کسی که در
آفتاب زحمت کشیده، حق دارد در سایه استراحت کند
• بهتر است
دوباره سئوال کنی، تا اینکه یکبار راه را اشتباه بروی
• هرگاه مشکلی
را مطرح می کنید، برای رفع آن هم راه حلی پیشنهاد کنید
• کیفیت جامع
یعنی درست انجام دادن همه کارها در همان بار اول
• آنقدر شکست
خوردن را تجربه کنید تا راه شکست دادن را بیاموزید
• اگر خود را
برای آینده آماده نسازید، بزودی متوجه خواهید شد که متعلق به گذشته هستید
• خانه ات را
برای ترساندن موش، آتش مزن
• خودتان را به
زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر
شوید
• اینجا، کار
تمام نشده است، حتی آغاز پایان هم نیست، اما شاید پایان آغاز باشد
• خداوند به هر
پرندهای دانهای میدهد، ولی آن را داخل لانهاش نمیاندازد
• تنها راهی که
به شکست میانجامد، تلاش نکردن است
• درباره درخت،
بر اساس میوهاش قضاوت کنید، نه بر اساس برگهایش
• از لجاجت
بپرهیزید که آغازش جهل و پایانش پشیمانی است
• انسان هیچ وقت
بیشتر از آن موقع خود را گول نمیزند که خیال میکند دیگران را فریب داده است
• کسی که دوبار
از روی یک سنگ بلغزد، شایسته است که هر دو پایش بشکند
سمانه جعفری (متن به اشتباه به نام آرام مقدم ثبت شده است)
بر سر خاک که سازم بعد از این یارب مقام
سروها دارم بر زیر خاک گریم بر کدام
همرهانم برگ رفتن کرده و بر من همین
مانده نام زندگی کاین زندگی بر من حرام
نقطه اوج آنجائی است که انسان یک عضو خویش را در راه خدا دهد، فداکاری و ایثار آن چیزی است که در عشق وجود دارد. برتری دادن خوشی دیگری بر خوشی خود، شادمانی دیگری بر شادمانی خود، زندگی خود بر زندگی دیگری. طرح اولیه تعالی روح، فرا رفتن از مرزهای محدود من است.
دوست داشتم اینبار درباره کسانی بگویم و بنویسیم که سهم بسیار بزرگی در زندگی ما دارند کسانی که اگر نبودند و اگر کار ارزشمندشان نبودند اینک ما نبودیم که اینگونه راحت بوده و باهم در این کشور عزیزمان ایران زیسته و امنیت داشتهباشیم.
کسانی که از خود گذشتند بسیار والا و غیر قابل توصیف از خود گذشتن و رفتن به سوی چیزهایی که شاید خیلیها نمیدانند یعنی چه؟
جان فدا کردن حسینی شدن عباسی شدن شهید شدن جانباز شدن، رفتن و رفتن و رسیدن به مرزهای ناممکن، آموختن و به ما آموزاندن که همه چیز فقط و فقط به این دنیا ختم نمیشود و به ظواهر و امورات دنیوی.
وفا کردند چون باوفا بودند و جانشان را در راه باوفایان نثار کردند و راهنما شدند و باز وفا کردند، کیست که نترسد و پاک نکند سرشت عصیان آدمی شدن را.
دیر بفکر افتادم در این مورد بگویم و بگویم که چقدر آه از نهاد منِ خاکی به افلاک میرود و ای کاش افلاکیان بشنوند صدای این بنده حقیر را، که اینهمه بیوفایی میبینم و میشنویم نسبت به این باوفایان. خوشا بحال آنان که رفتند چرا که دچار و مبتلا به سرنوشتی محتوم نشدند، آنان ماندند و زجر روزگار و کجخیالی افرادی مثل من.
کسی بود که شاید باورتان نشود خیلی چیزها را قبول نداشت ولیکن نسبت به این عزیزان عشق میورزید و میگفت اگر آنان نبودند چه شهداء چه جانبازان الان ما اینقدر راحت نبودیم و بنشینیم و در مورد مسائلی مثل .... جلسه و کنفرانس و میزگرد گذاشته و به تبادل افکار و اطلاعات و اخبار بگذاریم و بادی هم در گلو انداخته و ......
ما محکومیم تا به ابد در زنجیرههای اسارت بیگانگی ماندن و پوسیدن مگر خود بخواهیم این پوستین را به دور انداخته و کسوتی از رسُتن بپوشیم.
چه بگویم و چقدر بگویم که هرچه گوییم کم گفتهایم اینان که بودند و چه کردند و چه خواستن چرا که آنقدر خواستههایشان از این دنیای میرا و فانی کوچک است در قبال این بزرگمردان روزگار که بهت و خجالت در صورت تک تک ما نمایان خواهد شد اگر بدانید بر سر اینان چه میگذرد و چگونه زندگی میکنند.
نمونهها و نمونههای بسیار هر روز و هر روز در اطراف و اکناف این مملکت به چشم میخورد بیایید چشمانمان را باز کنیم و ببینم نادیدهها و ببینیم این کبوتران نازنین را که از نفس افتادهاند و اگر مرهمی برایشان نیستیم لااقل زخمشان هم نباشیم.
بیایید به جای آه کشیدن
و به جای حسرت خوردن در روزهای وا زده حسرت گرفته
کمی بفکر این گلهای باغ بهشتی باشیم
پاسخ حسین منصور به دوستانش که به عظمت روحش پی برده بودند همان ترانهای است که سلمان ساوجی سروده که تقریباً مضمونش همان مفاهیم عارفانه حلاج است.
عشقم از روی طمع پرده تقوی برداشت طبل پنهان چه زنم؟ طشت من از بام افتاد
عشق بر کشتن عشاق تفال میکرد اولین قرعه که زد بر من بدنام افتاد
شاید شمس تبریزی نمیدانست که روح تشنه و سرکش و حقطلبانه به حلاج توصیه میکرد که عاشقانه بلند پروازی کند به غزلهایش مایههای عرفانی بدهد و از طریق مشایخ سلف را که مبتنی بر تسلیم، مدارا و سازش با فرعونیان است به بایگانی تاریخ سپرد تا داستانسرای روضه قدس شود و از جباران زمان نهراسد برضد سرنوشتی که او را میخواهد از پای درآورد طغیان کند که زندگی حقیقی در شهادت و ایثار است.
محراب عاشقان بالای دار است و به چنین محراب مقدسی کسی راه یابد که وضو به خون کند عاشقان چون نماز عشق گزارنده وضوی آن جز به خون وضو نکنند.
پیش من این تن ندارد قیمیتی
بیتن خویشم فتی این الفتی
خنجر و شمشیر شد ریحان من
مرگ من شد بزم و نرگستان من
حلاج گفت: فنا تارهای دل عاشق را نمیلرزاند و رهاننده از زیباییهای هستی نیست، بلکه جاذبه وصال است اناالحق نشانه زندگیست و انگیزههای این حال در عشق است.
مرگ اگر مرد است ، گو پیش میآی
تا کنم خوش در کنارش تنگتنگ
من از او جانی ستانم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگارنگ
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی ، پایندگیست
باشد که رهرو راه مردان خدا باشیم، مردانی که طبل خدایی را در گوش جهانیان طنین انداز شدند مردان و زنانی که پرچم علمالهدی را در دست گرفتند و جانها در این راه باختند ولی جز ذکر به خدا و عشق به او چیزی در زبان و دل نداشتند.
بجز اشک و چشم و بجز داغ دل نباشد به دست گرفتارها
چه فرهادها مرده در کوهها چه حلاجها رفته بر دارها
حق سبحانه به یکی از پیامبرانش وحی کرد:
اگر برآن داری که فردا در بهشت به دیدارم آیی در دنیا تنها و اندوهگین باش و نیز چون پرنده تنهایی که بر دشت خشک و خالی پرواز میکند و از درختان پربار همی خورد و شب که میرسد در لانهاش بیتوته میکند و چیزی جز انس به من و احساس تنهائی با دیگران ندارد.
این جهان کوه است و فعل ما صدا
باز میگردد صداها را ندا
کیست؟
کیست که هر صبح و سحر بانگ برمیدارد که برخیز هنگام تلاش است.
کیست که در طوفان دریا گرفتار غرق شدن است.
کیست که همچون موج دریا به تلاطم میافتد.
کیست آن رهی که میپیماد و در خور سزاوار نیست که نگیرم، نبندم و نخواهم.
و گرچه کدامین بهاری؟ کدامین صفائی؟ کدامین وفائی؟ و یا کدامین دلی که با بهار میآمیزد؟
در عمق این کویر برهوت!
کویر چه گویم و چه میگویم
چشمه کوثر ، آب روان، گلستان بیخزان و همیشه جاوید
کدامین تلاشی؟
کدامین نگاهی؟
گر از او گریزی و لیکن بسوزی، دوستدار کویر در منتهیالیه شرق،
گفتنیها بسیار، کلمات قاصر و واژهها پرمعنا
و لیکن سکوت و باز سکوت دردآور
گر از او بمیری و زو جان تازه گیری
چه گویی گر از او ، چه گویی شادم از او،
فرا رسید از راه ، او که باید روزی از راه رفته میآمد و در کناره سفره زندگی به انتظار نشسته، قوت بگیر ، بلند شود ، پر بگیر، پرواز کن
و روزهای حسرت از دست رفته را جبران کن
و گوهر کمال انسانیت شو،
وین حرف ز ارغنون نوایش تقریر میکند؛
در کارگاه خود به سر شوق آن نگار زنجیرههای بافته ز آهن تعمیر میکند
(( آنچه نپاید ، دل دادم را نشاید ))
الهی !
ظاهری دارم بس شوریده و باطنی خراب و سینهای پر آتش و چشمی پر آب ، گاهی در آتش سینه میسوزم و گاهی در آبِچشم غرق آب.
الهی !
مگو چه کردهای که دَروا (حیران) شوم و مپرس که چه آوردهای که رسوا شوم
الهی !
از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود ، کشته تو به کشتن شاد و سوخته تو به سوختن شاد.
الهی !
اینان در دیار غربت پراکندهاند و سخت بیکس و بیآشنا به سر میبرند ، جهانیان از عاشقان تو بیگانهاند و خودپرستان از سوز و گداز عشق بیخبر.
الهی !
هر آن دم که از وحشت تنهایی به تنگ آمدند ، با یاد تو سرگرم میگردند و با دورنمای وصال تو خوشحال و شادمان می شوند.
الهی !
دامنه لغت کوتاه است و هیجان ضمیر بیپایان . دل میخروشد و جان مینالد . معانی در صندوق سینه بر سر هم توده و انباشته است کو آن واژهای که بتواند ترجمان احساسات باشد و اَسرار دل را بیپروا فاش کند؟
پروردگارا !
هر آن دم که زبانم از راز نگفته خموش گردد و گفتارم به پایان رسد ، تو اسرارم را ناگفته بدان و شکوایم را بینگارش بخوان.
ای انسان طلب کن آنچه میخواهی
ای انسان بجوی آنچه تا به حالا نجستهای و اینک فرصت آن را یافتهای
طلب کن و زمانی طلب کن که تشنگیات زیاد باشد که این تشنگی وافر را فقط میتوان در این ماه عزیز سیراب نمود
طلب کن آن را دراین ماه پرفیض ، که خدا درهای رحمتش را دراین ماه بازنموده و سفره نعمتهایش را بر روی ما انسانها گستردهاست
کیست آن کسی که بتواند در این ماه خدا بهرهای ببرد و نخواهد که مستفیذ شود و چه تاسفبار خواهد بود بودن و نخواستن ، تجدید میثاق کردن با خدای خویش ، اینک زمان نزدیکی بسیار با پروردگار خویش است
ای انسان بخواه که رهنمون گردی و رهنمون باشی و از عشق لایزالی آن الهه پر نور فیض ببری و بخواه که خواستن اولین قدم در این راهی است که فکر میکنی بعید به نظر میرسد
بخواه که نزدیکتر از هر زمان باشی و موصوف شوی
چگونه و از چه راهی میتوان دیدگانی را که بسوی لایتناهی خیره بود و قلبی را که مدام بگفتن حقیقی لایزال در ترنم بود آرام کرد.(منصور حلاج)
جز آن که بخواهی و گام برداری تا دولبه آسمان و زمین بهم نزدیک و نزدیکتر گردند که این ماه بهترین فرصت است چرا که خدایمان ما را بسوی خود خوانده و ما را دوست میدارد و میخواهد که ما نیز او را دوست بداریم و همچنین امیدوار به درگاه الوهیت آن یگانه بینظیر ، میشنود خواستههامان را ، انتظاراتمان را ، دردهامان را ، غصهها و دردهامان را ، همه را همه را حتی کوچکترین تکان و حرکت را در دلهامان ،
و اگر از دید حکمتش باشد پذیرفته خواهد شد و اگر به صلاحمان نباشد با تاخیر تا ما انسانها بدانیم دلیل اینهمه حکمت را
خدای من تو را از اعماق وجودم میخواهم فقط خودِ خودت و نزدیکی به تو را میخواهم من پاداشِ بهشت را نمیخواهم ، من تو را میطلبم حتی اگر جهنم را به من ارزانی داری
خدای من نامه نانوشتهام را تو بخوان ، حرف ناگفتهام را تو بشنو
تو بخواه
که خواستن من از پر کاه هم کمتر است
و ارزانی دار هرچه که در صلاحام است
خوش آمدید به مهمانی که خداوند عزوجل برای ما به ارمغان میآورد آن هم هرساله آیا شده ما هم هدیهای برای او بفرستیم
پس بیایید خود و دیگران را دریابیم که این زمان گذرا و پایانپذیر است ، تا سال دیگر آیا از میان ما انسانها کسی باشد که دوباره بهره جوید و یا کوتاه باشد دستش از این لحظات ملکوتی و چشم به دست اهل این دنیای فانی داشته باشد.
بیایید خودمان را دریابیم
بیابیم توشه راهمان را ازحالا پر کنیم
بیابیم ....
سلامتی و بهروزی و موفق و موید برای همه شما عزیزان و روزهداران آرزومندم
حلول ماه مبارک رمضان بر همگان همایون باد
ما را از دعای خود محروم نسازید
التماس دعا دارم
من که از پژمردن یک شاخه گل
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
زمانی نگاه ما انسانها به دنیا ، به زندگی ، به انسانهای دیگر و حتی به خودمان جدی است با دیدگاه مثبت و یا منفی.
دوست داریم برایمان همه چیز مهم باشد ، میخواهیم که تمام مراحل مختلف زندگی آنگونه از نگاه تیزبین ما با چنان مهارت و عظمتی نگذرد و بدانیم که چه میکنیم و چه خواهیم کرد و چه کردهایم.
ولی واقعاً آنگونه است و یا زندگی شوخی بیش نیست و زمانه چه شوخیها و بازیهایی که با ما نمیکند.
امروز ، روزی بود که گذشت بسیار برایمان خوب بود ، شاد بودیم ، فکر میکردیم دنیا در سیطره وجود ماست.
ولی فردا روزی که کمترین ناراحتی برایمان پیش میآید فکر میکنیم دیگر دنیا به آخر خود رسیده و داریم از غصه دق میکنیم میاندیشیم که تمام راهها بر روی ما بسته شدهاست و ما در یک کویر بیوسعت در منتهیالیه شرق جا گرفتیم ، موقعی که شادی فقط شادی ولی زمانی که غمگینی روزهای شاد دور از دسترس هستند.
چرا ما انسانها اینگونه هستیم؟ نمیدانیم و یا شاید نمیخواهیم که بدانیم و یا چیز دیگر و یا شاید همان بودن وجود "بودن خود" ماست.این تجربه تعالی روح است من فکر میکنم که پس هستم؟ و چه اندیشه غیر انسانی در این واژههای اندک نهفته است چنانکه گویی من پیش از فکر کردن وجود نداشتهام.
وقت شادی ، میگویم و میخندیم ، گویا در این عالم نبوده و در عالم دیگری سِیر میکنیم ، ولی بالعکس در زمان غصه و درد ناراحت میشویم ، مثل اینکه تمام سقف غصههای دنیا بر روی سرمان خراب است ، میگریم چه آن که اشکهامان به پهنه صورتمان باشد چه در درون خود آن را خفه کنیم .
کشاندم و کشاندم تا حقِسخن را به اینجا برسانم که:
گریه ؛ چه شیرین سُخنی دارد و چه بلند معنایی ، با گریستن خود را تخلیه روانی میکنیم.
گریستن ؛ تجلی طبیعی یک احساس ، حالتی جبری و فطری از یک عشق ، یک رنج ، یک شوق یا اندوه است.
اشک که میبارد و ناله که برمیآید و گریه که اندک اندک در دل میروید و ناگهان در گلو میگیرد و راه نفس را میبندد و ناچار منفجر میشود این زبان صادق و طبیعی شوق و اندوه و درد و عشق یک انسان است. (کتاب زن از شهید دکتر علی شریعتی)
مگر چشم از زبان صادقتر سخن نمیگوید؟ مگر نه اشک ، زیباترین شعر ، بیتابترین عشق ، گدازنترین ایمان ، داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن و لطیفترین دوست داشتن است که همه را در کوره یک دل ، بهم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند؛ "نامش اشک"
و چه زیباست ستایش کردن معبود خود را بیآنکه کسی بداند در وصف این همه نِعَم که هرچه گویم و هر چه نیک کرداریم باز در درگاه آن یکتای بیهمتا ذرهای بیش نیست. اوست که یکتایی و بیهمتاست.
چه بجاست اینهمه عشق و تب و داغ را نثار کسی کرد که آفریدگار ماست ، چرا که دنیا بخاطر ما به وجود آمده است هم اوست که میخواهد ما به او عشق بورزیم و او را ستایش کنیم اوست مظهر تمام دوست داشتنها ، اوست لایق همه ناممکنها .
بیایید با هم پرستش کنیم کسی را که اوست فقط پرستنده ،
در مقابل کسی تعظیم و کرنش کنیم که از هر عشقی نابتر است.
نه در مقابل بتهایی ظاهری که نه تنها دست و دلمان را می بندد به هوی و هوس این دنیایی بلکه فقط ما را فقط آشنا و آشتی میدهند به فناپذیرها.
این است حقیقت همیشه زندگیمان
سلام
لینک های زیر مربوط به سوالات آزمون جامع است. امیدوارم بهره ببرید.
http://irapic.com/uploads/1220007762.jpg
http://irapic.com/uploads/1220033961.jpg
http://irapic.com/uploads/1220040001.jpg
http://irapic.com/uploads/1219966292.jpg
http://irapic.com/uploads/1219947194.jpg
http://irapic.com/uploads/1219967844.jpg
http://irapic.com/uploads/1219995004.jpg
***راز آفرینش***
در آغاز “هیچ” نبود ،
کلمه بود ،
و آن کلمه خدا بود
عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او راببیند
و خوبی همواره در انتظار خِردی است که او را بشناسد
و زیبائی همواره تشنه دلی است که به او عشق میورزد
و جبروت نیازمند ارادهای که در برابرش ، به دلخواه رام گردد
و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند
و خدا عظیم بود خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور ،
اما کسی نداشت
خدا آفریدگارشد
و چگونه میتوانست نیافریند؟
و خدا مهربان بود
و چگونه میتوانست مهر نورزد؟
"بودن" میخواهد
و از عدم نمیتوان خواست
و حیات "انتظار میکشد"
و از عدم کسی نمیرسد
و "داشتن" نیازمند "طلب" است
و پنهانی بیتاب "کشف"
و "تنهائی" بیقرار "انس"
و خدا از "بودن" بیشتر "بود"
و از حیات زندهتر
و از غیب پنهانتر
و از تنهائی تنهاتر
و برای "طلب" بسیار "داشت"
و عدم نیازمند نیست
نه نیازمند خدا ، نه نیازمند مهر
نه می شناسد ، نه میخواهد و نه درد میکشد و نه انس میبندد
و نه هیچگاه بیتاب بیتاب می شود
که عدم "نبودن" مطلق بود
اما خدا "بودن" مطلق بود
و عدم فقرمطلق بود و هیچ نمیخواست
و خدا "غنای مطلق" بود و هرکس ، به اندازه "داشتنهایش" میخواهد
و خدا گنجی مجهول بود
که در ویرانه بیانتها غیب مخفی شدهبود
و خدا زنده جاوید بود
که در کویر بیپایان عدم تنها "نفس میکشید"
دوست داشتن چشمی که ببیندش ، دوست داشتن دلی که بشناسدش
و در خانهای گرم از عشق ، روشن از آشنائی ، استوار از ایمان و پاک از ایمان و پاک از خلوص خانه گیرد
و دوست داشت بیافریند؛
و آفرید آنچه که میخواست بیافریند
شهید دکتر علی شریعتی
کتاب کویر